گس لایتر/پارت ۱۱۰
عکس: جیمین
برای همین موقع بحث در مورد طرح های تبلیغاتیشون سعی کرد ذهنش رو متمرکز کنه و مسئله ی هیونو رو فقط به پدرش بسپاره تا حلش کنه... و خودشو درگیر نکنه....
جیمین تمام مدت به بایول نگاه میکرد... انگار که کار بهانه ای برای دیدنش بود!....
********
جونگکوک حالا میدونست که بایول مدارک رو تحویل پدرش داده... میخواست بدونه برنامه ی پدرش برای برای هیونو چیه... برای همین دوباره به منشی وصل شد و گفت که بایول رو بخواد...
ولی منشی گفت: قربان ایشون مهمون دارن!
جونگکوک: مهمون؟ کی؟
-از دوستانشون هستن
-اکی...
جونگکوک گوشی رو که گذاشت کنجکاو شد... چون از وقتی ازدواج کرده بودن ندیده بود بایول با دوستاش قراری بزاره.... اولش میخواست اهمیت نده... ولی نتونست... برای همین از اتاق بیرون رفت... خودشو به اتاق بایول رسوند و در زد...
در رو باز کرد و وارد شد... با دیدن جیمین که روبروی بایول نشسته بود تعجب کرد... اونو نمیشناخت... بایول پاشد و گفت: چاگیا... بیا تو...
جونگکوک طوری که انگار خبر از وجود مهمون نداشته پرسید: معرفی نمیکنی؟
بایول لبخندی زد و گفت: جیمین... دوست من محسوب میشه... قبلا دربارش حرف زدیم...
جونگکوک سری تکون داد... ولی جیمین به سمت جونگکوک دست دراز کرد و گفت: خوشبختم آقای جئون...
جونگکوک نگاهی به دستش انداخت و با تردید به جیمین دست داد... و گفت: ممنونم... منم همینطور...
جونگکوک هنوز دستشو رها نکرده بود... عجیب به جیمین نگاه میکرد... از جیمین خوشش نیومده بود... با دیدنش احساس خوبی نداشت...
جیمین کم کم داشت از نگاه جدی جونگکوک به خودش معذب میشد که بایول لبخندی زد و گفت: خب... بهتر نیست بشینین؟...
جونگکوک انگار که به خودش اومده باشه به بایول نگاه کرد و گفت: البته...
سه تایی نشستن... جونگکوک روی مبل دیگه و کمی با فاصله از جیمین و بایول نشست... اونا دوباره شروع به کارشون کردن...
این بار جیمین چندان نمیتونست به بایول نگاه کنه... بایول گرم صحبت و توضیحات بود... سرش پایین بود و متوجه نبود اطرافش چی میگذره...
جونگکوک متوجه نگاهای متفاوت جیمین به بایول شد!... در سکوت جفتشونو زیر نظر داشت... کنجکاویشو توی ذهنش اینطوری توجیه میکرد... و میگفت:
نه این پسر... و نه هیچکس دیگه حق نداره به چیزی یا کسیکه متعلق به منه چپ نگاه کنه... حتی اگر بایول رو دوست نداشته باشم فعلا متعلق به منه... هیچکس نمیتونه اونچه که مال من هستو ازم بگیره... یا بهش چشم داشته باشه.... تا زمانیکه متعلق به منه!....
اواسط بحث جیمین و بایول، جونگکوک از جا بلند شد و گفت: من دیگه میرم...
جیمین کاملا مودبانه و در کمال احترام به جونگکوک گفت: خوشحال شدم از دیدنتون...
جونگکوک نگاهی طلبکارانه بهش انداخت و گفت: منم همینطور... و از اتاق بیرون رفت...
برای همین موقع بحث در مورد طرح های تبلیغاتیشون سعی کرد ذهنش رو متمرکز کنه و مسئله ی هیونو رو فقط به پدرش بسپاره تا حلش کنه... و خودشو درگیر نکنه....
جیمین تمام مدت به بایول نگاه میکرد... انگار که کار بهانه ای برای دیدنش بود!....
********
جونگکوک حالا میدونست که بایول مدارک رو تحویل پدرش داده... میخواست بدونه برنامه ی پدرش برای برای هیونو چیه... برای همین دوباره به منشی وصل شد و گفت که بایول رو بخواد...
ولی منشی گفت: قربان ایشون مهمون دارن!
جونگکوک: مهمون؟ کی؟
-از دوستانشون هستن
-اکی...
جونگکوک گوشی رو که گذاشت کنجکاو شد... چون از وقتی ازدواج کرده بودن ندیده بود بایول با دوستاش قراری بزاره.... اولش میخواست اهمیت نده... ولی نتونست... برای همین از اتاق بیرون رفت... خودشو به اتاق بایول رسوند و در زد...
در رو باز کرد و وارد شد... با دیدن جیمین که روبروی بایول نشسته بود تعجب کرد... اونو نمیشناخت... بایول پاشد و گفت: چاگیا... بیا تو...
جونگکوک طوری که انگار خبر از وجود مهمون نداشته پرسید: معرفی نمیکنی؟
بایول لبخندی زد و گفت: جیمین... دوست من محسوب میشه... قبلا دربارش حرف زدیم...
جونگکوک سری تکون داد... ولی جیمین به سمت جونگکوک دست دراز کرد و گفت: خوشبختم آقای جئون...
جونگکوک نگاهی به دستش انداخت و با تردید به جیمین دست داد... و گفت: ممنونم... منم همینطور...
جونگکوک هنوز دستشو رها نکرده بود... عجیب به جیمین نگاه میکرد... از جیمین خوشش نیومده بود... با دیدنش احساس خوبی نداشت...
جیمین کم کم داشت از نگاه جدی جونگکوک به خودش معذب میشد که بایول لبخندی زد و گفت: خب... بهتر نیست بشینین؟...
جونگکوک انگار که به خودش اومده باشه به بایول نگاه کرد و گفت: البته...
سه تایی نشستن... جونگکوک روی مبل دیگه و کمی با فاصله از جیمین و بایول نشست... اونا دوباره شروع به کارشون کردن...
این بار جیمین چندان نمیتونست به بایول نگاه کنه... بایول گرم صحبت و توضیحات بود... سرش پایین بود و متوجه نبود اطرافش چی میگذره...
جونگکوک متوجه نگاهای متفاوت جیمین به بایول شد!... در سکوت جفتشونو زیر نظر داشت... کنجکاویشو توی ذهنش اینطوری توجیه میکرد... و میگفت:
نه این پسر... و نه هیچکس دیگه حق نداره به چیزی یا کسیکه متعلق به منه چپ نگاه کنه... حتی اگر بایول رو دوست نداشته باشم فعلا متعلق به منه... هیچکس نمیتونه اونچه که مال من هستو ازم بگیره... یا بهش چشم داشته باشه.... تا زمانیکه متعلق به منه!....
اواسط بحث جیمین و بایول، جونگکوک از جا بلند شد و گفت: من دیگه میرم...
جیمین کاملا مودبانه و در کمال احترام به جونگکوک گفت: خوشحال شدم از دیدنتون...
جونگکوک نگاهی طلبکارانه بهش انداخت و گفت: منم همینطور... و از اتاق بیرون رفت...
۱۸.۴k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.