اوتاکو های خوشبخت پارت ۸
اوتاکو های خوشبخت پارت ۸
ویو کانو
رسیدیم به محل فستیوال
این آسا خنگ عین معمور مخفی هی میره این ور میره اون ور فک می کنه مانمی بینیمش
صبر کنننن
چرا فکر رو می کنن(منحرفا)
چیفویو:کانو چان تو فکری
کانو اندر ذهن
وات من تو فکرم
ولی من دخترم
چجوری تو فکرم
فکر چقدر هیزههههه
کانو:چیفویو کون..می دونسی فکر خیلی هیزه؟
چیفویو:..هن؟
کانو:الان گفتی من تو فکرم ...فکر رو میکنن...انی همه ادم هستن که هم تو فکرن هم فکر میکنن این یعنی فکر خیلی هیز و هوله
چیفویو:....
چیفویو تا ابد:....
آسا:خاک تو سرت(آروم از دور)
کانو:اوه شت ریدم(اروم)اهم خب زیاد مهم نیست،،آها راستی یه سوالی داشتم چیفویو کون
چیفویو:میشنوم
کانو:ام م.می.میتووونم بدونم چ.چرا از من خ.خواستی باهات بیام ف.فستیوال؟(استرسی و با لکنت)
چیفویو:ام،ام،ااااامم،،هتو(استرس گرفته بچم)
آسا:سلامی دوبارهههههه خواستم بدونم میاید باهم بریم اینجا ازین کیف کوچولو ها بگیریم توشون آرزوهامونو بنویسیم از اون درخته آویزون کنیممممممم؟؟؟؟(بسیااااار سرعتی)
کانو و چیفویو باهم:البتههههههه
آسا رفت پیش کانو و تو گوشش گفت:فقط بریم خونه من میدونم با تو!
کانو:(سرخ شدن در حد چی)
اینا رفتنو آرزوهاشونو نوشتن
کانو:آرزوم اینه که...خدایا خواهش میکنم تروخدا جان من با چیفویو ازدواج کنممممم
چیفویو:آرزوم اینه که با کانو چان ازدواج کنم
آسا:آرزو ی من اینه که این کانو یه مقدار عقل بیاد تو اون مخش یه شوهر ژذاب لاناتی مثل مایکی هم گیر من بیاد
ویو کانو
رسیدیم به محل فستیوال
این آسا خنگ عین معمور مخفی هی میره این ور میره اون ور فک می کنه مانمی بینیمش
صبر کنننن
چرا فکر رو می کنن(منحرفا)
چیفویو:کانو چان تو فکری
کانو اندر ذهن
وات من تو فکرم
ولی من دخترم
چجوری تو فکرم
فکر چقدر هیزههههه
کانو:چیفویو کون..می دونسی فکر خیلی هیزه؟
چیفویو:..هن؟
کانو:الان گفتی من تو فکرم ...فکر رو میکنن...انی همه ادم هستن که هم تو فکرن هم فکر میکنن این یعنی فکر خیلی هیز و هوله
چیفویو:....
چیفویو تا ابد:....
آسا:خاک تو سرت(آروم از دور)
کانو:اوه شت ریدم(اروم)اهم خب زیاد مهم نیست،،آها راستی یه سوالی داشتم چیفویو کون
چیفویو:میشنوم
کانو:ام م.می.میتووونم بدونم چ.چرا از من خ.خواستی باهات بیام ف.فستیوال؟(استرسی و با لکنت)
چیفویو:ام،ام،ااااامم،،هتو(استرس گرفته بچم)
آسا:سلامی دوبارهههههه خواستم بدونم میاید باهم بریم اینجا ازین کیف کوچولو ها بگیریم توشون آرزوهامونو بنویسیم از اون درخته آویزون کنیممممممم؟؟؟؟(بسیااااار سرعتی)
کانو و چیفویو باهم:البتههههههه
آسا رفت پیش کانو و تو گوشش گفت:فقط بریم خونه من میدونم با تو!
کانو:(سرخ شدن در حد چی)
اینا رفتنو آرزوهاشونو نوشتن
کانو:آرزوم اینه که...خدایا خواهش میکنم تروخدا جان من با چیفویو ازدواج کنممممم
چیفویو:آرزوم اینه که با کانو چان ازدواج کنم
آسا:آرزو ی من اینه که این کانو یه مقدار عقل بیاد تو اون مخش یه شوهر ژذاب لاناتی مثل مایکی هم گیر من بیاد
۴.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.