part : 9

ویو سیلوانا
که بعد ازم جدا شد ... می شد ترسو از چشماش خوند ... منم بهش گفتم

سیلوانا : هووم ..! پس این حس توعه

یونگی : آ.آره ... ا.اگه ناراحتت کردم .. ب.ببخشید

سیلوانا : بیا اتاقم ...

رفتم تو اتاقم و بهش با هزار بدبختی و استرس اعطراف کردم ...

ویو یونگی
وقتی بهم اعطراف کرد .. از خوشحالی دلم می خواست بال در بیارم و پرواز کنم
یعنی واقعاً این هس دوطرفست ...؟!
بااورم نمی شه ...!
منم تا بهم گفت که دوسم داره بلندش کردم و رو هوا چرخوندمش و در گوشش زمزمه وااار گفتم ..

یونگی : مرسی که ... دوسم داری ...!

سیلوانا : هووم ...! ولی باید کمکمم کنی

یونگی : چه کمکی بیب...!؟

سیلوانا : کمکم کن که اون مکس عوضی رو به سزای کارش برسونم ...

یونگی : حتماً ....

همینطوری داشتم با سیلوانا حرف می زدم که فیلیکس از پشت در داد زد

فیلیکس : بادا بادا مبارک باااداااا
ایشاااللاااا ممممببااارررککک ببباااددداا

یونگی + سیلوانا = خخخفففههههه

اون روز روزی بود که ماجراهای باحال و هیجانی من شروع شد .....

پایان فصل یک ...♡
............................................................

بچه ها این فیک یه فیک دو فصلیه
و وقتی که پیجم ۳۰۰ تایی شه فصل دوشو می زارم ... چون تا اون موقع باید فکر کنم .... میسی بابت حمایتااا
و همچنین ببخشیو واسه تاخیر ۲ روزم
بوسم به کلتوووون 🖇🕸
دیدگاه ها (۷)

part : 5

خخخببب

من کم کم دارم شک می کنم که

صدااااش خیلی خوفه 🥰🥺

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط