مرا باور کن
مرا باور کن
پارت 72
ریاء
میدونستم ارسلان پشت مه ولی صورت آرمان و آرسان حتی آرین تو هم جمع شد انگار از کسی که پشتمه متنفرن
_دلبر میدونی چی یافتم.......
هنوز حرفمو کامل نکرده بودم که آرمان گفت
+ریااا.... بیا.. اینجا.. ازش دور بمون
_وااچراا نمی خوای بدونی این.......
که احساس کردم یه چیز تیزی روی گلوم
این........... این..... ارسلان بود... که یه چاقو دستش..... بود
و...... زیر گلوم گرفته........
ارسلان _آرمان پدرتو صدا بزنم..... والا این دخترو میکشم
ارمان_ تو چی می خوای..... من بهت میدم...... پدرمو ول کن
ارسلان_هرچی که می خوام به من میدی....
آرمان _آره هرچی می خوای..
آرسلان _باشه... پس این روستا رو به من بده..... به من میدی....
چراا...... چرااا من..... چرا باید همه ازم استفاده کنند...... چون ساده ام...... چراا کسی دیگه ایی جام نبود...... من هیچگاه چرا نگفتم ولی الان میگم یه قطره اشکی از چشمام سر خورد.... چرا همه واسه مصلحه شون از من استفاده می کنن.... چرا شانسم اینقدر بده......... همه صداها واسم مبهم شدن...... دیگه چیزی نمی شنوم......... چشمام تار شدن...... چیزی جلوم نمی بینم........ احساس سرگیجه دارم....... که ناگهان همه چی تاریک شد......
........ ادامه دارد.....
پارت 72
ریاء
میدونستم ارسلان پشت مه ولی صورت آرمان و آرسان حتی آرین تو هم جمع شد انگار از کسی که پشتمه متنفرن
_دلبر میدونی چی یافتم.......
هنوز حرفمو کامل نکرده بودم که آرمان گفت
+ریااا.... بیا.. اینجا.. ازش دور بمون
_وااچراا نمی خوای بدونی این.......
که احساس کردم یه چیز تیزی روی گلوم
این........... این..... ارسلان بود... که یه چاقو دستش..... بود
و...... زیر گلوم گرفته........
ارسلان _آرمان پدرتو صدا بزنم..... والا این دخترو میکشم
ارمان_ تو چی می خوای..... من بهت میدم...... پدرمو ول کن
ارسلان_هرچی که می خوام به من میدی....
آرمان _آره هرچی می خوای..
آرسلان _باشه... پس این روستا رو به من بده..... به من میدی....
چراا...... چرااا من..... چرا باید همه ازم استفاده کنند...... چون ساده ام...... چراا کسی دیگه ایی جام نبود...... من هیچگاه چرا نگفتم ولی الان میگم یه قطره اشکی از چشمام سر خورد.... چرا همه واسه مصلحه شون از من استفاده می کنن.... چرا شانسم اینقدر بده......... همه صداها واسم مبهم شدن...... دیگه چیزی نمی شنوم......... چشمام تار شدن...... چیزی جلوم نمی بینم........ احساس سرگیجه دارم....... که ناگهان همه چی تاریک شد......
........ ادامه دارد.....
۲.۵k
۱۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.