تک پارتی:"بستنی"
《به مناسبت تولد جیهوپ سه تا تک پارتی از جیهوپ میزارم~
سه تاشم بخونیاااا !
جانگ هوسوک تولدت مبارک امید زندگیمون♡》
تابستون بود و هوا به طرز فجیهی گرم بود
ا.ت جلوی کولر در حالی که لنگاش صدوهشتاد درجه باز بود دراز کشیده و داشت حلاک میشد
+گرمهههههههههه
جیهوپ هم از اونور پشیمون از اومدن به ویلای ساحلیشون و کفری از گرمای غیر قابل تحمل داشت خودشو با بادبزن باد میزد و چهار پنج تا از دکمه های بلیزشو باز گذاشته بود
بلیزشو درآورد و شلوارکش که عین چی به پاهاش چسبیده بودو یکم تکون داد تا هوا بره داخلش و بلکه یکم از پختنش جلوگیری کنه
_ا.ت میگم توهم بکن لباسا رو خیلی گ...
جیهوپ چشماش به ا.ت افتاد و دید چیزی جز بیکینی تنش نیست
_عجب...
جیهوپ رفت سمت ا.ت
_نگفته بودی ازین لباسای هاتم میپوشی..
+نگه داشته بودم برا شب ولی ببخش دیگه از گرما دارم حلاک میشم...سوپرایزت به فاخ رفت
_الانم سوپرایز شدم...
+جیهوپ بخدا انگشتت بخوره بهم جیغ میزنم! تو همیشه عین بخاری داغی !
_اکی اکی!
جیهوپ هم کنار ا.ت رو زمین ولو شد
جوری که انگار جرقهای تو ذهنش خورده باشه از جاش پرید و به جیهوپ خیره شد
_یا عیسی مسیح...چیشد یهو ا.ت؟
+جیهوپیییی
_بله؟
+عزیزم !
_جانم !
+بریم بستنی بخوریم؟
جیهوپ یهو پاشد و خواست از خوشحالی ا.ت بغل کنه
_عزیزم تا ابد پایتممم
+دست بهم نزنننننننننن
.
.
.
_آیگو...چاااگیاححح...این دکه بستنی که میگی کوش پس؟
+الان میرسی...هوپااااا ببیننننننن اونجاسسسس
_یسسسسس پیش به سوی خنک شدنننن
جیهوپ و ا.ت عین دوتا از جنگ برگشته به سمت دکه.ی بستنی فروشی دوییدن
+آجوشی ! من یه بستنی پنج اسکوپ شکلاتی میخوام !
_منم یه توت فرنگی... ده تا اسکوپ لطفا !
+زیادیت نشه !
_این گرما انقدر بهم فشارآورده که میتونم کل دریا رو سر بکشم ! ده تا اسکوپ که چیزی نیست...
.
.
.
+نه...
_آره!
+نه!
_آرههههه
+نههههه
_لعنتی فقط یه گاز !
+جیهوپ نگاه کن ! تو الان هشت تا از اسکوپای بستنی خودتو خوردی ... دوتا هم از مال من ! رحم کن دی...
تا ا.ت بخواد به خودش بیاد جیهوپ دخل یکی دیگه از اسکوپ های بستنی ا.ت رو میاره
+کوفتت شه...
.
.
.
끝
سه تاشم بخونیاااا !
جانگ هوسوک تولدت مبارک امید زندگیمون♡》
تابستون بود و هوا به طرز فجیهی گرم بود
ا.ت جلوی کولر در حالی که لنگاش صدوهشتاد درجه باز بود دراز کشیده و داشت حلاک میشد
+گرمهههههههههه
جیهوپ هم از اونور پشیمون از اومدن به ویلای ساحلیشون و کفری از گرمای غیر قابل تحمل داشت خودشو با بادبزن باد میزد و چهار پنج تا از دکمه های بلیزشو باز گذاشته بود
بلیزشو درآورد و شلوارکش که عین چی به پاهاش چسبیده بودو یکم تکون داد تا هوا بره داخلش و بلکه یکم از پختنش جلوگیری کنه
_ا.ت میگم توهم بکن لباسا رو خیلی گ...
جیهوپ چشماش به ا.ت افتاد و دید چیزی جز بیکینی تنش نیست
_عجب...
جیهوپ رفت سمت ا.ت
_نگفته بودی ازین لباسای هاتم میپوشی..
+نگه داشته بودم برا شب ولی ببخش دیگه از گرما دارم حلاک میشم...سوپرایزت به فاخ رفت
_الانم سوپرایز شدم...
+جیهوپ بخدا انگشتت بخوره بهم جیغ میزنم! تو همیشه عین بخاری داغی !
_اکی اکی!
جیهوپ هم کنار ا.ت رو زمین ولو شد
جوری که انگار جرقهای تو ذهنش خورده باشه از جاش پرید و به جیهوپ خیره شد
_یا عیسی مسیح...چیشد یهو ا.ت؟
+جیهوپیییی
_بله؟
+عزیزم !
_جانم !
+بریم بستنی بخوریم؟
جیهوپ یهو پاشد و خواست از خوشحالی ا.ت بغل کنه
_عزیزم تا ابد پایتممم
+دست بهم نزنننننننننن
.
.
.
_آیگو...چاااگیاححح...این دکه بستنی که میگی کوش پس؟
+الان میرسی...هوپااااا ببیننننننن اونجاسسسس
_یسسسسس پیش به سوی خنک شدنننن
جیهوپ و ا.ت عین دوتا از جنگ برگشته به سمت دکه.ی بستنی فروشی دوییدن
+آجوشی ! من یه بستنی پنج اسکوپ شکلاتی میخوام !
_منم یه توت فرنگی... ده تا اسکوپ لطفا !
+زیادیت نشه !
_این گرما انقدر بهم فشارآورده که میتونم کل دریا رو سر بکشم ! ده تا اسکوپ که چیزی نیست...
.
.
.
+نه...
_آره!
+نه!
_آرههههه
+نههههه
_لعنتی فقط یه گاز !
+جیهوپ نگاه کن ! تو الان هشت تا از اسکوپای بستنی خودتو خوردی ... دوتا هم از مال من ! رحم کن دی...
تا ا.ت بخواد به خودش بیاد جیهوپ دخل یکی دیگه از اسکوپ های بستنی ا.ت رو میاره
+کوفتت شه...
.
.
.
끝
۱۱۰.۶k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.