𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟕
//سر میز صبحونه //
ات : بیا پسرم ...... ظرف صبحانه اش رو آماده کردم و گذاشتم جلوش
همون لحظه تهیونگ وارد اشپزخونه شد همینجوری که داشت خیلی گرم و صمیمی از فرد پشت تلفنش خداحافظی میکرد ...... اومد از بالا سر من و تائه هیونگ رد و شد روی سر پسرش رو بوسید و بعدش خم شد و بوsه سطحی رو لb من گذاشت و رفت روی صندلی رو به روم نشست ....... و گوشی رو قطع کرد
تائه هیونگ :صبح بخیر بابا
ته: صبح تو هم بخیر پسرم ........ راستی مامانی و بابایی شب دارن میان اینجا
تائه :هیونگ هورااااااا ... مامان شنیدی مامانی و بابایی دارن میان از انگلیس......... و بعدش دوبید سمت اتاقش
ات: حالا بیا صبحونت رو بخور
ته :چرا قیافهات ناراحت شد ..... می خوای اگر راحت نیستی برای شب ..... بریم بیرون یا بریم خونه تکی من
ات: نه برای چی اخه ناراحت باشم .... فقط خجالت می کشم ..... با چه رویی تو چشماشون نگاه کنم......
ته:( از جام بلند شدم و رفتم جای تائه هیونگ کنار ات نشستم و با دستم چونش رو گرفتم و مجبورش کردم تو چشمام نگاه کنه........
ته: با غرور تو چشماشون نگاه کن...... چون تو فداکاری بزرگی کردی
ات:(با بغض نگاهش کردم ) که سریع تهیونگ من رو به آغوش کشید
ت:ه برم زنگ بزنم به خدمتکارا برگردن سر کارشون
ات: نمی خواد برای امروز ..... خودم حلش میکنم
ته :مطمئنی ؟.... نمی خوام خسته بشی.....
ات :اره بابا خودم حواسم هست
ته: مرسی
[[شب]]]
<ات ویو>
بعد از کلی تمیز کاری و آشپزی بالاخره همه چی تموم شد و رفتم دوش گرفتم و الان آماده شدم برای اومدن مامان و بابای تهیونگ
ته: مثل همیشه خوشگل شدی .......
ات: تو از کجا پیدات شد؟
ته: از اول داشتم نگات میکردم
ات:( با خجالت پرسیدی) از وقتی که از حموم اومدم
ته: نه .... حتی از وقتی که توی حموم بودی ات :خییلیییی منحرفیییی ......
💢💢ادامه تو کامنت ها💢💢
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟕
//سر میز صبحونه //
ات : بیا پسرم ...... ظرف صبحانه اش رو آماده کردم و گذاشتم جلوش
همون لحظه تهیونگ وارد اشپزخونه شد همینجوری که داشت خیلی گرم و صمیمی از فرد پشت تلفنش خداحافظی میکرد ...... اومد از بالا سر من و تائه هیونگ رد و شد روی سر پسرش رو بوسید و بعدش خم شد و بوsه سطحی رو لb من گذاشت و رفت روی صندلی رو به روم نشست ....... و گوشی رو قطع کرد
تائه هیونگ :صبح بخیر بابا
ته: صبح تو هم بخیر پسرم ........ راستی مامانی و بابایی شب دارن میان اینجا
تائه :هیونگ هورااااااا ... مامان شنیدی مامانی و بابایی دارن میان از انگلیس......... و بعدش دوبید سمت اتاقش
ات: حالا بیا صبحونت رو بخور
ته :چرا قیافهات ناراحت شد ..... می خوای اگر راحت نیستی برای شب ..... بریم بیرون یا بریم خونه تکی من
ات: نه برای چی اخه ناراحت باشم .... فقط خجالت می کشم ..... با چه رویی تو چشماشون نگاه کنم......
ته:( از جام بلند شدم و رفتم جای تائه هیونگ کنار ات نشستم و با دستم چونش رو گرفتم و مجبورش کردم تو چشمام نگاه کنه........
ته: با غرور تو چشماشون نگاه کن...... چون تو فداکاری بزرگی کردی
ات:(با بغض نگاهش کردم ) که سریع تهیونگ من رو به آغوش کشید
ت:ه برم زنگ بزنم به خدمتکارا برگردن سر کارشون
ات: نمی خواد برای امروز ..... خودم حلش میکنم
ته :مطمئنی ؟.... نمی خوام خسته بشی.....
ات :اره بابا خودم حواسم هست
ته: مرسی
[[شب]]]
<ات ویو>
بعد از کلی تمیز کاری و آشپزی بالاخره همه چی تموم شد و رفتم دوش گرفتم و الان آماده شدم برای اومدن مامان و بابای تهیونگ
ته: مثل همیشه خوشگل شدی .......
ات: تو از کجا پیدات شد؟
ته: از اول داشتم نگات میکردم
ات:( با خجالت پرسیدی) از وقتی که از حموم اومدم
ته: نه .... حتی از وقتی که توی حموم بودی ات :خییلیییی منحرفیییی ......
💢💢ادامه تو کامنت ها💢💢
۲۱.۹k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.