رز سفید من
گایز چون می خوام فیکام تا قبل مدرسه تموم شه می زارم دیگه ..... چقدر خوبم من
« پارت ۲۲ »
« ویو جیمین »
اومدم حرف بزنم که همه با داد ا/ت مواجه شدیم
ا/ت : بسه دیگه ........ من نمی تونم با هیچ کدومتون قرار بزارم ... کمپانی نمیزاره زندگیمون نابود میشه .... پس آروم شدو گفت : لطفا منو فقط به چشم هم گروهی ... یا خیلی بخواین نزدیک شین خواهر ببینین ... ببخشید
و رفت بالا کتشو برداشتو اومد پایین توجه هممون بهش جلب شد
نامجون : ا/ت کجا داری میری این وقت شبی ؟
ولی ا/ت بدون توجه به حرف بقیه زد بیرون اونم با گریه
منو کوک می خواستیم دوباره بریم که وشگا مانعمون شد : من میرم ... شماها وایسینو سنگاتونو باهم وا کنین ... تا ا/تو میارم باید باهم خوب شده باشین و الا میبرمش خونه ی خودم ... می دونین که اونم ناراحت میشه .... من رفتم
« ویو ا/ت »
دلم گرفته بود ... با گریه فقط راه میرفتم .. کم کم داشت بارون میگرفت ... هه حداقل یکی منو درک می کنه ... بارون اونم می خواد با من اشک بریزه .... دیگه مقاومت نکردمو بلند زدم زیر گریه هر کی از کنارم رد میشد نگام میکرد ولی اصلا برام مهم نبود رامو کج کردم به سمت قبرستون آره ... با خودتون میگید چرا ؟ چون الان تنها کسی که اگه بود نوازشم میکردو نتونستم بقیه ی حرفمو بزنم
رفتمو نشستم سر قبرش ... قبرشو شستم و یه دستی به صورتش کشیدم ...
از دلم که پر درد بود شروع کردم براش گرفتم .. برای کسی که خیلیا داشتنش ولی من نه حسرتش به دلم موند : سلام .... خوبی ؟ ... ببین کی اومده پیشت .. دخترت .. ولی اومدن پیشت تا دردو دل کنه چون به حرفات نیاز داره .. به حرفای قشنگت .. ولی نیستی .. مامانی .. چقدر دوست داشتم الان اینجا میبودی .. مثل بچگیام سرمو نوازش می کردی .. بهم می گفتی اشکالی نداره .. اشکامو با دستای ظریفو خوشگلت پاک می کردی باهام حرف می زدی دلمو آروم میکردی .. چشمامو بستمو سرمو گذاشتم روی قبرشو دلمو خالی کردم که حس دستی روی وشنم منو به خودم آورد ... با ... باورم نمیشه .. او ... اون مادرم بود .. ا .. اما ... چی جوری ؟
مادر ا/ت = م.ا : دخترم ... تاج سرم ... خوشگلم .. چی شده ؟
ا/ت : مامانی
دخترک بدون معطلی پرید بغل مادرش مادری که اگرم هم الان خواب بود بازهم می پرید بغلش حریسانه مادرش را در آغوش گرفته بود می خواست همون آرامشی که ازش حرف میزد را دریافت کند .... همون آرامشی که بهش نیاز داشت .... همون آرامشی که حصرتشو می خورد .... از هم جدا شدنو بهم خیره شدن
مادر بوسه ای به گونه ی دخترش زدو اشکا هایش را پاک نمود
م.ا : دیگه گریه نکن درسته من پیشت نیستم ولی .. از اون بالا میبینمتو قلبم درد میگیره ... گره نکن زندگیم ... خب ؟
ا/ت : چشم مامان ... مامان
م.ا : جانم
ا/ت : خواستم بدونی .......
شرطای قبلی کیوتام 💋
« پارت ۲۲ »
« ویو جیمین »
اومدم حرف بزنم که همه با داد ا/ت مواجه شدیم
ا/ت : بسه دیگه ........ من نمی تونم با هیچ کدومتون قرار بزارم ... کمپانی نمیزاره زندگیمون نابود میشه .... پس آروم شدو گفت : لطفا منو فقط به چشم هم گروهی ... یا خیلی بخواین نزدیک شین خواهر ببینین ... ببخشید
و رفت بالا کتشو برداشتو اومد پایین توجه هممون بهش جلب شد
نامجون : ا/ت کجا داری میری این وقت شبی ؟
ولی ا/ت بدون توجه به حرف بقیه زد بیرون اونم با گریه
منو کوک می خواستیم دوباره بریم که وشگا مانعمون شد : من میرم ... شماها وایسینو سنگاتونو باهم وا کنین ... تا ا/تو میارم باید باهم خوب شده باشین و الا میبرمش خونه ی خودم ... می دونین که اونم ناراحت میشه .... من رفتم
« ویو ا/ت »
دلم گرفته بود ... با گریه فقط راه میرفتم .. کم کم داشت بارون میگرفت ... هه حداقل یکی منو درک می کنه ... بارون اونم می خواد با من اشک بریزه .... دیگه مقاومت نکردمو بلند زدم زیر گریه هر کی از کنارم رد میشد نگام میکرد ولی اصلا برام مهم نبود رامو کج کردم به سمت قبرستون آره ... با خودتون میگید چرا ؟ چون الان تنها کسی که اگه بود نوازشم میکردو نتونستم بقیه ی حرفمو بزنم
رفتمو نشستم سر قبرش ... قبرشو شستم و یه دستی به صورتش کشیدم ...
از دلم که پر درد بود شروع کردم براش گرفتم .. برای کسی که خیلیا داشتنش ولی من نه حسرتش به دلم موند : سلام .... خوبی ؟ ... ببین کی اومده پیشت .. دخترت .. ولی اومدن پیشت تا دردو دل کنه چون به حرفات نیاز داره .. به حرفای قشنگت .. ولی نیستی .. مامانی .. چقدر دوست داشتم الان اینجا میبودی .. مثل بچگیام سرمو نوازش می کردی .. بهم می گفتی اشکالی نداره .. اشکامو با دستای ظریفو خوشگلت پاک می کردی باهام حرف می زدی دلمو آروم میکردی .. چشمامو بستمو سرمو گذاشتم روی قبرشو دلمو خالی کردم که حس دستی روی وشنم منو به خودم آورد ... با ... باورم نمیشه .. او ... اون مادرم بود .. ا .. اما ... چی جوری ؟
مادر ا/ت = م.ا : دخترم ... تاج سرم ... خوشگلم .. چی شده ؟
ا/ت : مامانی
دخترک بدون معطلی پرید بغل مادرش مادری که اگرم هم الان خواب بود بازهم می پرید بغلش حریسانه مادرش را در آغوش گرفته بود می خواست همون آرامشی که ازش حرف میزد را دریافت کند .... همون آرامشی که بهش نیاز داشت .... همون آرامشی که حصرتشو می خورد .... از هم جدا شدنو بهم خیره شدن
مادر بوسه ای به گونه ی دخترش زدو اشکا هایش را پاک نمود
م.ا : دیگه گریه نکن درسته من پیشت نیستم ولی .. از اون بالا میبینمتو قلبم درد میگیره ... گره نکن زندگیم ... خب ؟
ا/ت : چشم مامان ... مامان
م.ا : جانم
ا/ت : خواستم بدونی .......
شرطای قبلی کیوتام 💋
۶.۲k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.