the mafia
ویو ارن
اومد سمتم براید بغلم کرد گذاشت روی تخت
تو این مدت هر دو لباس(فقط بالا تنه) هاشون رو در اوردن و بعد کوک تقریبا اومد روم
کوک: سعی کن بی هوش نشی
اروم اومد نزدیکم و بوسیدم
از زیر چشمم داشتم به ته نگاه میکردم که داشت میومد سمت شکمم که کوک با یه دستش دستام و با یه دستش چشمام رو گرفت کم کم مک های ته رو کنار شکمم حس میکردم قلبم داشت تند تند میزد ولی بعدش دردی بهم وارد شد که میخواستم جیغ بکشم ولی کوک اجازه نداد انگار یه لوله کردن تو شکمم و دارن ازش خون میکشن کم کم به گریه افتادم که دستش از روی چشمم برداشت دیدم تهیونگ داره خیلی با لذت خونم رو میمکه و بعد دو دیقه به زور چشملم باز بود که دیدم داره دندون هاش رو از بدنم میکشه بیرون خیلی لحظه بدی بود جای دندونش سوراخ های عمیق بزرگی افتاده بود که کوک ازم جدا شد ولی دستم ول نکرد با گریه گفتم
ارن: ولم کن(گریه شدید)
ته: نباید بهش دست بزنی
ارن: نمیزنم
کوک: ما خریم؟
ارن: بلانسبت(چی گفتی خارک...)
ته: اوکی یه بار دیگه
ارن: نه گه خوردم نه نهههه(ادامه بدید ادامه بدید)
کوک: ته جا عوض
ارن: نه.... من دیگه جا ندارم... بیهوش میشم
کوک: کم میخورم
دستم ول کرد ولی من حتی جون تکون دادنشون هم نداشتم و ته جاشو به کوک عوض کرد
باز هم به همون روند ولی این دعفه کوک یکی از پاهام رو بالا اورد و از زیر رونم دندون هاش رو فرو کرد نسبتا درد کم تری تا شکم داشت شایدم من زیادی ضعیف شدم یک دیقه نگذشته بود دیگه هم تهمل نداشتم و....
ته: دندونات بکش بیرون بیهوش شد
کوک: اههه فقط بلده ضد حال بزنه
ته: من خون دارم برو همون زیر زمین
کوک: اینو ببند معلوم نیست داره نقش بازی میکنه یا نه
ویو کوک
همین راه که داشتم میرفتم گفتم یه سر به اذین بزنم رفتم تو زیر زمین همون طور که فکرشو میکردم الان به هوش اومد و داره دست پا میزنه از تناب بیاد پایین هه فکر کرده زرنگه
اذین: با ارن چیکار کردین روانی ها
یه سیلی بهش زدم گفتم: گه خوریش به شما نیومده
ولی به من خون نرسید پس به تو نیاز دارم
اذین: نه لطفا
یه نیشخند زدم
کمرشو گرفتم و بعد چند تا مک دندونم فرو کردم و تا دلم خواست خوردم به زور بیدار بود نمیدونم چرا یهو یاد ارن افتادم عوففففف از تناب اردمش پایین و براید بغلش کردم بد بخت بدنش مثل بدن یه گربه پشمالو که خیس میشه تازه معلوم میشه چقدر لاغره شده بود(نفهمیدین به مربوط نداره) اروم گذاشتمش توی تختی که اونجا بود پتو دادم روش رفتم که انیس دیدم
کوک: برو یکم به اذین نون اب بده مرد
انیس: چشم
خیلی دختره هیزیه پشیمون شدم بدون لباس رفتم جلوش ولی خوب چیزیه هر وقت و هر چقدر میخوایم بهمون خون میده مهم بدنش نیس فقط اینکه بدون تقلی کردن خون میده مهمه رفتم بالا دیدم ته رفته
اومد سمتم براید بغلم کرد گذاشت روی تخت
تو این مدت هر دو لباس(فقط بالا تنه) هاشون رو در اوردن و بعد کوک تقریبا اومد روم
کوک: سعی کن بی هوش نشی
اروم اومد نزدیکم و بوسیدم
از زیر چشمم داشتم به ته نگاه میکردم که داشت میومد سمت شکمم که کوک با یه دستش دستام و با یه دستش چشمام رو گرفت کم کم مک های ته رو کنار شکمم حس میکردم قلبم داشت تند تند میزد ولی بعدش دردی بهم وارد شد که میخواستم جیغ بکشم ولی کوک اجازه نداد انگار یه لوله کردن تو شکمم و دارن ازش خون میکشن کم کم به گریه افتادم که دستش از روی چشمم برداشت دیدم تهیونگ داره خیلی با لذت خونم رو میمکه و بعد دو دیقه به زور چشملم باز بود که دیدم داره دندون هاش رو از بدنم میکشه بیرون خیلی لحظه بدی بود جای دندونش سوراخ های عمیق بزرگی افتاده بود که کوک ازم جدا شد ولی دستم ول نکرد با گریه گفتم
ارن: ولم کن(گریه شدید)
ته: نباید بهش دست بزنی
ارن: نمیزنم
کوک: ما خریم؟
ارن: بلانسبت(چی گفتی خارک...)
ته: اوکی یه بار دیگه
ارن: نه گه خوردم نه نهههه(ادامه بدید ادامه بدید)
کوک: ته جا عوض
ارن: نه.... من دیگه جا ندارم... بیهوش میشم
کوک: کم میخورم
دستم ول کرد ولی من حتی جون تکون دادنشون هم نداشتم و ته جاشو به کوک عوض کرد
باز هم به همون روند ولی این دعفه کوک یکی از پاهام رو بالا اورد و از زیر رونم دندون هاش رو فرو کرد نسبتا درد کم تری تا شکم داشت شایدم من زیادی ضعیف شدم یک دیقه نگذشته بود دیگه هم تهمل نداشتم و....
ته: دندونات بکش بیرون بیهوش شد
کوک: اههه فقط بلده ضد حال بزنه
ته: من خون دارم برو همون زیر زمین
کوک: اینو ببند معلوم نیست داره نقش بازی میکنه یا نه
ویو کوک
همین راه که داشتم میرفتم گفتم یه سر به اذین بزنم رفتم تو زیر زمین همون طور که فکرشو میکردم الان به هوش اومد و داره دست پا میزنه از تناب بیاد پایین هه فکر کرده زرنگه
اذین: با ارن چیکار کردین روانی ها
یه سیلی بهش زدم گفتم: گه خوریش به شما نیومده
ولی به من خون نرسید پس به تو نیاز دارم
اذین: نه لطفا
یه نیشخند زدم
کمرشو گرفتم و بعد چند تا مک دندونم فرو کردم و تا دلم خواست خوردم به زور بیدار بود نمیدونم چرا یهو یاد ارن افتادم عوففففف از تناب اردمش پایین و براید بغلش کردم بد بخت بدنش مثل بدن یه گربه پشمالو که خیس میشه تازه معلوم میشه چقدر لاغره شده بود(نفهمیدین به مربوط نداره) اروم گذاشتمش توی تختی که اونجا بود پتو دادم روش رفتم که انیس دیدم
کوک: برو یکم به اذین نون اب بده مرد
انیس: چشم
خیلی دختره هیزیه پشیمون شدم بدون لباس رفتم جلوش ولی خوب چیزیه هر وقت و هر چقدر میخوایم بهمون خون میده مهم بدنش نیس فقط اینکه بدون تقلی کردن خون میده مهمه رفتم بالا دیدم ته رفته
۵۱۶
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.