پارت ۶۲ Blood moon
پارت ۶۲ Blood moon
با حس دستمو روی گونم گذاشتم
و سرمو پایین گرفتم
داد زد
کوک:ده ساعته تو کدوم گوری رفتی؟
جوابی ندادم..همینطور میستادم تو روش بهش میگفتم
حاملم؟
وقتی دید جواب ندادم عصبانیتش بیشتر شد
اومد سمتم و موهامو کشید
و بلندتر داد زد
کوک:بگو کدوم گوری رف...
با دیدن اون برگه داخل دستم مکث کرد
بعد مدتی موهامو با ضرب ول کرد
و برگه رو از دستم کشید
بغض کرده بودم و بی سروصدا اشک
میریختم
به برگه خیره شد و بعد چند مین با ناباوری گفت
کوک:این یعنی چی؟
با همون بغض توی صدام داد زدم
ا/ت:این یعنی زندگیمو به گند کشیدی..یعنی داری بابا میشی..
بدو رفتم سمت اتاقم و به در تکیه دادم
بعد ده دقیقه که اروم تر شدم
لباسامو عوض کردم و رفتم پایین تا یه چیزی بخورم
برو پایین👇
روی میز غذا خوری یه همبرگر بود
برش داشتم تا گاز اولیو بزنم
یه بوی بدی میداد
غذا نداشتیم پس مجبور بودم درست کنم
ناچاری سریع یه چیزی درست کردم
سرپایی غذام رو خوردم و رفتم تو اتاقم
تا بخوابم..ولی اخه مگه خوابم میبرد
اینور اونور شدم که بعد حدود ۱۵ دقیقه خوابم برد...
............................................................
با حس تشنگی از خواب نازنینم بیدار شدم
رفتم پایین و یه لیوان اب خوردم
حوصله نداشتم دوباره اون همه پله رو بالا برم
پس روی کاناپه ولو شدم...
با حس دستمو روی گونم گذاشتم
و سرمو پایین گرفتم
داد زد
کوک:ده ساعته تو کدوم گوری رفتی؟
جوابی ندادم..همینطور میستادم تو روش بهش میگفتم
حاملم؟
وقتی دید جواب ندادم عصبانیتش بیشتر شد
اومد سمتم و موهامو کشید
و بلندتر داد زد
کوک:بگو کدوم گوری رف...
با دیدن اون برگه داخل دستم مکث کرد
بعد مدتی موهامو با ضرب ول کرد
و برگه رو از دستم کشید
بغض کرده بودم و بی سروصدا اشک
میریختم
به برگه خیره شد و بعد چند مین با ناباوری گفت
کوک:این یعنی چی؟
با همون بغض توی صدام داد زدم
ا/ت:این یعنی زندگیمو به گند کشیدی..یعنی داری بابا میشی..
بدو رفتم سمت اتاقم و به در تکیه دادم
بعد ده دقیقه که اروم تر شدم
لباسامو عوض کردم و رفتم پایین تا یه چیزی بخورم
برو پایین👇
روی میز غذا خوری یه همبرگر بود
برش داشتم تا گاز اولیو بزنم
یه بوی بدی میداد
غذا نداشتیم پس مجبور بودم درست کنم
ناچاری سریع یه چیزی درست کردم
سرپایی غذام رو خوردم و رفتم تو اتاقم
تا بخوابم..ولی اخه مگه خوابم میبرد
اینور اونور شدم که بعد حدود ۱۵ دقیقه خوابم برد...
............................................................
با حس تشنگی از خواب نازنینم بیدار شدم
رفتم پایین و یه لیوان اب خوردم
حوصله نداشتم دوباره اون همه پله رو بالا برم
پس روی کاناپه ولو شدم...
۱۰.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.