مافیا بد اخلاق پارت 8
پارت 8
مافیا بد اخلاق
اون یونگی بود
ویو یونگی
زنگ خورد و رفتم بیرون
یونگی : میا میشه یه لحظه بیای کارت دارم
میا: بله یونگی شی
یونگی : میا از ات خبری داری آخه یه هفته هس که مدرسه نمیاد نگرانش شدم
میا: آخرین باری که دیدمش رفت دستشویی ولی تهیونگ هم پشت سرش رفت و از اون روز به بعد دیگه غیب شد
اره پس شکم درست بود تهیونگ دزدیدتش اما من پیداش میکنم چون من یه مافیام
( نکته: پدر یونگی بزرگترین مافیا کره بوده وقتی که میمیره یونگی جانشینش میشه)
باید به کوک زنگ بزنم
جونگکوک: سلام هیونگ خوبی
یونگی : سلام کوک باید برام اعمارت کیم تهیونگ رو پیدا کنی هر چه زود تر
جونگکوک : پیدا شده حسابش کن هیونگ و قطع کرد
من داشتم تو خیابون های سئول قدم میزدم و به ات فکر میکردم یعنی الان داره چیکار می کنه که گوشیم زنگ خورد کوک بود
یونگی : کوک چی شد
کوک: پیداش کردم الان میام دنبالت کلی بادیگارد با خودم آوردم تفنگ هم هست میام دنبالت کجایی
یونگی: خیابون ........ بدو کوک و قطع کردم
بعد ۱۰ مین کوک اومد و به اعمارت حمله کردیم
ویو ات
اون یونگی بود تا دیدمش رفتم بغلش
ات : یونگی دلم برات تنگ شده بود ( گریه )
یونگی : منم عزیزم خوبی
ات : یه جورایی اره
یونگی : چرا یه جورایی ؟
ات : دیروز تهیونگ بهم تجاوز کرد
یونگی : چی
ات : دیروز پارتی داشتیم خیلی مشروب خورده بود و اومد به من تجاوز کرد
یونگی : می کوشم اون عوضی رو ( پسرم حرف زشت نزن )
یونگی منو برد خونه خودش
یک ماه بعد ویو ات
الان یک هست که یونگی منو از اعمارت تهیونگ نجات داده یونگی همون روز میخواست تهیونگ رو بکشه اما من نزاشتم و بعد از اینکه یونگی نکشتش با هم رفیق شدن و الان دست راست یونگی شده و منم هنوز به یونگی نگفتم که چه حسی بهش دارم چون هنوز زوده و امروز با میا میخوایم بریم ساحل
میا: ات بدو دور میشه ها
ات : اومدم تازه ساعت ۵ هست
با میا رفتیم ساحل چه شانسی دارم یونگی و تهیونگ هم ساحل بودن
یونگی : سلام دخترا
ات و میا : سلام یونگی
تهیونگ : سلام بچه ها
میا : بچه ها میآید گروهی بازی کنیم منو تهیونگ با هم ات یونگی هم با هم خوبه
همه : موافقیم
ویو ات
یه چند روزیه میا و تهیونگ خیلی به هم میچسبن فکر کنم همدیگرو دوست دارن امروز منو یونگی و میا و تهیونگ خیلی خوشگذروندیم ولی امروز هم نتونستم به یونگی حسم رو بگم
ویو یونگی
امروز خیلی خوشگذشت ولی نتونستم به ات بگم که دوستش دارم و با تهیونگ رفتیم خونه و ات و میا هم رفتن خونه
ویو ات
رفتم خونه یه دوش ۱۴ مین گرفتم اومدم بیرون ماهامو خشک کردن و لباس پوشیدم و خودمو پرت کردم روی تخت آنقدر به یونگی فکر کردم که خوابم برد
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
نویسنده:민 윤 기
مافیا بد اخلاق
اون یونگی بود
ویو یونگی
زنگ خورد و رفتم بیرون
یونگی : میا میشه یه لحظه بیای کارت دارم
میا: بله یونگی شی
یونگی : میا از ات خبری داری آخه یه هفته هس که مدرسه نمیاد نگرانش شدم
میا: آخرین باری که دیدمش رفت دستشویی ولی تهیونگ هم پشت سرش رفت و از اون روز به بعد دیگه غیب شد
اره پس شکم درست بود تهیونگ دزدیدتش اما من پیداش میکنم چون من یه مافیام
( نکته: پدر یونگی بزرگترین مافیا کره بوده وقتی که میمیره یونگی جانشینش میشه)
باید به کوک زنگ بزنم
جونگکوک: سلام هیونگ خوبی
یونگی : سلام کوک باید برام اعمارت کیم تهیونگ رو پیدا کنی هر چه زود تر
جونگکوک : پیدا شده حسابش کن هیونگ و قطع کرد
من داشتم تو خیابون های سئول قدم میزدم و به ات فکر میکردم یعنی الان داره چیکار می کنه که گوشیم زنگ خورد کوک بود
یونگی : کوک چی شد
کوک: پیداش کردم الان میام دنبالت کلی بادیگارد با خودم آوردم تفنگ هم هست میام دنبالت کجایی
یونگی: خیابون ........ بدو کوک و قطع کردم
بعد ۱۰ مین کوک اومد و به اعمارت حمله کردیم
ویو ات
اون یونگی بود تا دیدمش رفتم بغلش
ات : یونگی دلم برات تنگ شده بود ( گریه )
یونگی : منم عزیزم خوبی
ات : یه جورایی اره
یونگی : چرا یه جورایی ؟
ات : دیروز تهیونگ بهم تجاوز کرد
یونگی : چی
ات : دیروز پارتی داشتیم خیلی مشروب خورده بود و اومد به من تجاوز کرد
یونگی : می کوشم اون عوضی رو ( پسرم حرف زشت نزن )
یونگی منو برد خونه خودش
یک ماه بعد ویو ات
الان یک هست که یونگی منو از اعمارت تهیونگ نجات داده یونگی همون روز میخواست تهیونگ رو بکشه اما من نزاشتم و بعد از اینکه یونگی نکشتش با هم رفیق شدن و الان دست راست یونگی شده و منم هنوز به یونگی نگفتم که چه حسی بهش دارم چون هنوز زوده و امروز با میا میخوایم بریم ساحل
میا: ات بدو دور میشه ها
ات : اومدم تازه ساعت ۵ هست
با میا رفتیم ساحل چه شانسی دارم یونگی و تهیونگ هم ساحل بودن
یونگی : سلام دخترا
ات و میا : سلام یونگی
تهیونگ : سلام بچه ها
میا : بچه ها میآید گروهی بازی کنیم منو تهیونگ با هم ات یونگی هم با هم خوبه
همه : موافقیم
ویو ات
یه چند روزیه میا و تهیونگ خیلی به هم میچسبن فکر کنم همدیگرو دوست دارن امروز منو یونگی و میا و تهیونگ خیلی خوشگذروندیم ولی امروز هم نتونستم به یونگی حسم رو بگم
ویو یونگی
امروز خیلی خوشگذشت ولی نتونستم به ات بگم که دوستش دارم و با تهیونگ رفتیم خونه و ات و میا هم رفتن خونه
ویو ات
رفتم خونه یه دوش ۱۴ مین گرفتم اومدم بیرون ماهامو خشک کردن و لباس پوشیدم و خودمو پرت کردم روی تخت آنقدر به یونگی فکر کردم که خوابم برد
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
نویسنده:민 윤 기
۱۶.۸k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.