𝐭𝐡𝐞 𝐥𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭 ⛓️🥀❤ ازدواج اجباری
𝐭𝐡𝐞 𝐥𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭 ⛓️🥀❤ ازدواج اجباری
اشک میریختم. قلبم درد میکرد.پس عشق اینشکلیه. راست میگفت.
ا/ت ویو :
خسته بودم پس زودتر رفتم خونه. دلم برای تهیونگ خیلی تنگ شده بود. میخواستم برای دعوای صبح از دلش در بیارم. نیومده بود. پس میتونستم سوپرایزش کنم. رفتم آشپزخونه که کاغذ رو میز دیدم. بر داشتم. روی یکیش برگه ی طلاق بود. پشتش نامه بود. (همون نامه ی تهیونگ) بغض کردم. نفهمیدم . به خودم اومدم دیدم فرودگاهم. تو راه همش میگفتم نه تو منو تنها نمیزاری نه نه تنها نمیزاری. بهش زنگ زدم : سلام تهیونگ. کجایی؟
_ نیومدی خونه؟ نامه رو ندیدی؟ ( با بغض)
_ نه من فرودگاهم کجاییییی؟ (با داد)
_ آروم باش الان میام پیشت.
تهیونگ ویو :
با اینکه تو سالن ترانزیت بودم ولی به سمت ورودی فرودگاه دویدم.
چند دقیقه بعد :
دیدمش. توی ورودی بود. دویدم سمتش :
ا/ت کاری داشتی با من ؟ ( بغض کرده بود)
_ معلومه. من نمیخوام که بری. میخوام همسرم بمونی. میخوام که ازدواج مونو ادامه بدیم. من عاشقت شدم. قلبمو دادم دستت تو نمیتونی قلبمو ببری.
فقط آروم لبامو گذاشتم رو لباش گذاشتم. گریه میکرد. منم همینطور. آروم از هم جدا شدیم: منم همینطور. منم قلبمو بهت باختم.
_ پس چرا داری میری؟
_ چون پدرم میخواد با شخص دیگه ای ازدواج کنم.
_ پس بیا فرار کنیم و زندگیمونو بسازیم. یادته میگفتی بچه دوست داری؟ میتونیم بچه داشته باشیم.
_ ا/ت ولی نمی......
_ هیش بیا فرار کنیم. بیا یه خانواده هامون یاد بدیم که ما بازیچشون نیستیم.
_ باشه بیا بریم.
_ دوست دارم
_ منم همینطور فرشته ی غرغرو (خنده)
𝐭𝐡𝐞 𝐞𝐧𝐝
میدونم فیک خوبی نبود.
اگه دوست داشتید تو کامنتا بهم بگید.
لایک یادتون نره 💖
خیلی ممنون تا الان حمایتم کردین🙂❤
اشک میریختم. قلبم درد میکرد.پس عشق اینشکلیه. راست میگفت.
ا/ت ویو :
خسته بودم پس زودتر رفتم خونه. دلم برای تهیونگ خیلی تنگ شده بود. میخواستم برای دعوای صبح از دلش در بیارم. نیومده بود. پس میتونستم سوپرایزش کنم. رفتم آشپزخونه که کاغذ رو میز دیدم. بر داشتم. روی یکیش برگه ی طلاق بود. پشتش نامه بود. (همون نامه ی تهیونگ) بغض کردم. نفهمیدم . به خودم اومدم دیدم فرودگاهم. تو راه همش میگفتم نه تو منو تنها نمیزاری نه نه تنها نمیزاری. بهش زنگ زدم : سلام تهیونگ. کجایی؟
_ نیومدی خونه؟ نامه رو ندیدی؟ ( با بغض)
_ نه من فرودگاهم کجاییییی؟ (با داد)
_ آروم باش الان میام پیشت.
تهیونگ ویو :
با اینکه تو سالن ترانزیت بودم ولی به سمت ورودی فرودگاه دویدم.
چند دقیقه بعد :
دیدمش. توی ورودی بود. دویدم سمتش :
ا/ت کاری داشتی با من ؟ ( بغض کرده بود)
_ معلومه. من نمیخوام که بری. میخوام همسرم بمونی. میخوام که ازدواج مونو ادامه بدیم. من عاشقت شدم. قلبمو دادم دستت تو نمیتونی قلبمو ببری.
فقط آروم لبامو گذاشتم رو لباش گذاشتم. گریه میکرد. منم همینطور. آروم از هم جدا شدیم: منم همینطور. منم قلبمو بهت باختم.
_ پس چرا داری میری؟
_ چون پدرم میخواد با شخص دیگه ای ازدواج کنم.
_ پس بیا فرار کنیم و زندگیمونو بسازیم. یادته میگفتی بچه دوست داری؟ میتونیم بچه داشته باشیم.
_ ا/ت ولی نمی......
_ هیش بیا فرار کنیم. بیا یه خانواده هامون یاد بدیم که ما بازیچشون نیستیم.
_ باشه بیا بریم.
_ دوست دارم
_ منم همینطور فرشته ی غرغرو (خنده)
𝐭𝐡𝐞 𝐞𝐧𝐝
میدونم فیک خوبی نبود.
اگه دوست داشتید تو کامنتا بهم بگید.
لایک یادتون نره 💖
خیلی ممنون تا الان حمایتم کردین🙂❤
۳۶.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.