(عشق خونی)Part.21
از زبون نویسنده.
پادشاه جیما در حال حرکت بودکه،
پادشاه جاستین بهش حمله کرد و.
شکستش داد.
بعدش پادشاه جیما رفت سمت قصر تودش همون نقشه ای که جیمین داشت.
جیمین*ویو.
دیدم.
که پادشاه جیما اومد خیلی بهم ریخته فهمیدم چی شده.
گفتم
جیمین:پادشاه جیما چی شده
پادشاه جیما:پادشاه جاستین که با من مشکل داره بهم حمله کردو شکستم داد.
جیمین:خدا رو شکر که زنده موندید.
پادشاه جیما:جرعت نمیکنه که بهم حمله کنه چون میدونه چقدر سرباز دارم.
جیمین:درسته.
از زبون نویسنده.
جیمین و پادشاه جیما داشتن حرف میزدن.
که کوک همون لحظه با سرباز های وفادارش که توی قصر بودن در و شکستن و حمله کردن.
کوک فکر میکرد جیمین اونجاست ولی دید، که پدرش هم اونجاست.
و روی تخت سلطنتی نشسته پدرش.
ا/ت*ویو.
رفتم پایین خیلی سرو صدا میومد.
رفتم دیدم جانکوک وارد قصر شده و خشکش زده.
و دیدم که پادشاه جیما هم هست.
اصلا کی برگشت.
نقشه کوک بهم ریخته.
از زبون نویسنده.
ا/ت اومد پایین دید کوک اونجاست.
و پادشاه جیما اومده.
ا/ت گفت
ا/ت:اینجا چه خبر کوک.
کوک:اینا همه یه تعله هست.
جیمین:داری میگی من اینکارو کردم،تو کارت رو کردی و به پدرت حمله کردی.
کوک:خفه شو عوضی.
ا/ت:کار جیمین نیست مطمئنم.
جیمین:من هیچ کاری نکردم،به تو چیکار دارم.
کوک:اها داره نقش بازی میکنه.
پادشاه جیما:بست کنید(با داد).
کوک:پدر من همچین قصدی نداشتم.
پادشاه ج:پس اینجا چه خبره داری میگی می خوام پادشاه شم.
کوک:نه
پادشاه ج:واسه پادشاه شدن نیاز به حمله نداشتم.
کوک:همش تخسیر توعه جیمینپ
جیمین:همونطور که پدرت گفت تخسیر من نیست،تو حتی به ا/ت هم فکر نکردی.
کوک:ا/ت بیا پیشم از این قصر میریم.
جیمین:من دیگه نه جانشینی هیچی واسم مهم نیست،ا/ت بیا اینجا پیشم.
ا/ت:من ترجیح میدم با جیمین باشم.
کوک:ا/ت کی فراموشم کردی ا/ت.
ا/ت:من نفهمیدم ولی جیمین رو جانکوک از تو خیلی بیشتر دوست دارم.
کوک:حالا که تو واسم نیستی،واسه هیچکس نیستی.
پادشاه ج:می خوای چیکار کنی.
کوک:خودم و میکشم.
جیمین:چی میگی.
ا/ت:کوک دیوونه شدی.
کوک:بخاطر تو
بعدش ا/ت رفت کنار پادشاه جیما وایساد.
کوک یه چیزی مثل اسلحه از کمرش در اورد.
و سمت جیمین گرفت.
کوک:حرف اخرت رو بزن.
جیمین:اگه واقعا حرف اخرم باشه میگم که ا/ت همیشه عاشقت میمونم.
بعوش کوک اومد شلیک کنه که ا/ت اومد جلوی جیمین و.....
به ا/ت خورد.
پایان این پارت
پادشاه جیما در حال حرکت بودکه،
پادشاه جاستین بهش حمله کرد و.
شکستش داد.
بعدش پادشاه جیما رفت سمت قصر تودش همون نقشه ای که جیمین داشت.
جیمین*ویو.
دیدم.
که پادشاه جیما اومد خیلی بهم ریخته فهمیدم چی شده.
گفتم
جیمین:پادشاه جیما چی شده
پادشاه جیما:پادشاه جاستین که با من مشکل داره بهم حمله کردو شکستم داد.
جیمین:خدا رو شکر که زنده موندید.
پادشاه جیما:جرعت نمیکنه که بهم حمله کنه چون میدونه چقدر سرباز دارم.
جیمین:درسته.
از زبون نویسنده.
جیمین و پادشاه جیما داشتن حرف میزدن.
که کوک همون لحظه با سرباز های وفادارش که توی قصر بودن در و شکستن و حمله کردن.
کوک فکر میکرد جیمین اونجاست ولی دید، که پدرش هم اونجاست.
و روی تخت سلطنتی نشسته پدرش.
ا/ت*ویو.
رفتم پایین خیلی سرو صدا میومد.
رفتم دیدم جانکوک وارد قصر شده و خشکش زده.
و دیدم که پادشاه جیما هم هست.
اصلا کی برگشت.
نقشه کوک بهم ریخته.
از زبون نویسنده.
ا/ت اومد پایین دید کوک اونجاست.
و پادشاه جیما اومده.
ا/ت گفت
ا/ت:اینجا چه خبر کوک.
کوک:اینا همه یه تعله هست.
جیمین:داری میگی من اینکارو کردم،تو کارت رو کردی و به پدرت حمله کردی.
کوک:خفه شو عوضی.
ا/ت:کار جیمین نیست مطمئنم.
جیمین:من هیچ کاری نکردم،به تو چیکار دارم.
کوک:اها داره نقش بازی میکنه.
پادشاه جیما:بست کنید(با داد).
کوک:پدر من همچین قصدی نداشتم.
پادشاه ج:پس اینجا چه خبره داری میگی می خوام پادشاه شم.
کوک:نه
پادشاه ج:واسه پادشاه شدن نیاز به حمله نداشتم.
کوک:همش تخسیر توعه جیمینپ
جیمین:همونطور که پدرت گفت تخسیر من نیست،تو حتی به ا/ت هم فکر نکردی.
کوک:ا/ت بیا پیشم از این قصر میریم.
جیمین:من دیگه نه جانشینی هیچی واسم مهم نیست،ا/ت بیا اینجا پیشم.
ا/ت:من ترجیح میدم با جیمین باشم.
کوک:ا/ت کی فراموشم کردی ا/ت.
ا/ت:من نفهمیدم ولی جیمین رو جانکوک از تو خیلی بیشتر دوست دارم.
کوک:حالا که تو واسم نیستی،واسه هیچکس نیستی.
پادشاه ج:می خوای چیکار کنی.
کوک:خودم و میکشم.
جیمین:چی میگی.
ا/ت:کوک دیوونه شدی.
کوک:بخاطر تو
بعدش ا/ت رفت کنار پادشاه جیما وایساد.
کوک یه چیزی مثل اسلحه از کمرش در اورد.
و سمت جیمین گرفت.
کوک:حرف اخرت رو بزن.
جیمین:اگه واقعا حرف اخرم باشه میگم که ا/ت همیشه عاشقت میمونم.
بعوش کوک اومد شلیک کنه که ا/ت اومد جلوی جیمین و.....
به ا/ت خورد.
پایان این پارت
۶.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.