عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 39☆
مادر تهیونگ رفت سمت تیسا و روی زانو هاش نشست و بوسه ای رو پیشونی نوه اش گذاشت
م.ت: عزیزم حالت خوبه؟
تیسا: اوهوم خیلی خیلی خوبم
مادر تهیونگ لبخندی زد و بلند شد و روبه سومی چرخید و رفت نزدیکش و دم گوشش آروم گفت
م.ت: من از همه چیز خبر دارم مطمئن باش عروس خودم میکنمت
سومی با تعجب به مادر تهیونگ نگاه کرد و خانم کیم هم بهش چشمکی زد و بعد از اون خداحافظی کرد و رفت و سومی هنوز تو همون حالت تعجب مونده بود که تهیونگ رفت نزدیکش
تهیونگ: سومی حالت خوبه؟
تهیونگ دستشو جلوی صورت سومی تکون داد که سومی بالاخره به خودش اومد
سومی: تهیونگ تو به مامانت گفتی؟
تهیونگ: اوهوم
سومی: چیییی؟!
تهیونگ: نترس قراره کمک کنه بهمون
سومی: واقعا!
تهیونگ: بله عشقم
سومی خیلی خوشحال شد و پرید بغل تهیونگ و بعد از چند ثانیه ازش جدا شد ، تهیونگ یکدفعه چیزی یادش افتاد و رفت تو آشپز خونه
تهیونگ: اجوما میشه برای سوریا غذا ببری نمیخوام یه چیزیش بشه دردسر درست کنه
اجوما: آره پسرم
تهیونگ: ممنون
تهیونگ بعد از گفتن این حرف از آشپزخونه خارج شد و رفت سمت دخترش
تهیونگ: خب دیگه وقته آب بازیه
تیسا: اخجوننن
سومی: بیا بریم لباستو عوض کنم عزیزم
تیسا: بریممم
تهیونگ: من تو استخر منتظرتم فسقل
تیسا: زودی میام بابایی
تهیونگ: باشه
(سومی)
دست تیسا رو گرفتم بردم اتاقش و آماده اش کردم و بردمش سمت استخر ، وقتی وارد اونجا شدیم دیدم تهیونگ با مایوش که فقط یه شلوارک کوتا بود منتظر نشسته و وقتی تیسارو دید یه لبخند بزرگ زد و بلند شد اومد سمت ما
تهیونگ: خب آماده ای؟
تیسا: بله که آماده ام
تیسا همراه تهیونگ رفتن داخل آب و منم نشستم روی صندلی گوشه استخر و بازی اون دوتارو تماشا میکردم ، اون دوتا بعد از کلی بازی از استخر خارج شدن و اومدن سمت من
سومی: خوش گذشت؟
تیسا: خیلییییی
سومی: خب پس دیگه باید بریم حموم خانم خانما
تیسا: باشه ، بابایی بازم میای باهام بازی کنی؟
تهیونگ: آره عزیزم منم باید برم حموم بیام میام پیشت قشنگم
تیسا: اخجووونن پس زود بیا
تهیونگ: باشه
هر سه نفر استخر رو ترک کردن تا به کار هاشون برسن
کپی ممنوع ❌
م.ت: عزیزم حالت خوبه؟
تیسا: اوهوم خیلی خیلی خوبم
مادر تهیونگ لبخندی زد و بلند شد و روبه سومی چرخید و رفت نزدیکش و دم گوشش آروم گفت
م.ت: من از همه چیز خبر دارم مطمئن باش عروس خودم میکنمت
سومی با تعجب به مادر تهیونگ نگاه کرد و خانم کیم هم بهش چشمکی زد و بعد از اون خداحافظی کرد و رفت و سومی هنوز تو همون حالت تعجب مونده بود که تهیونگ رفت نزدیکش
تهیونگ: سومی حالت خوبه؟
تهیونگ دستشو جلوی صورت سومی تکون داد که سومی بالاخره به خودش اومد
سومی: تهیونگ تو به مامانت گفتی؟
تهیونگ: اوهوم
سومی: چیییی؟!
تهیونگ: نترس قراره کمک کنه بهمون
سومی: واقعا!
تهیونگ: بله عشقم
سومی خیلی خوشحال شد و پرید بغل تهیونگ و بعد از چند ثانیه ازش جدا شد ، تهیونگ یکدفعه چیزی یادش افتاد و رفت تو آشپز خونه
تهیونگ: اجوما میشه برای سوریا غذا ببری نمیخوام یه چیزیش بشه دردسر درست کنه
اجوما: آره پسرم
تهیونگ: ممنون
تهیونگ بعد از گفتن این حرف از آشپزخونه خارج شد و رفت سمت دخترش
تهیونگ: خب دیگه وقته آب بازیه
تیسا: اخجوننن
سومی: بیا بریم لباستو عوض کنم عزیزم
تیسا: بریممم
تهیونگ: من تو استخر منتظرتم فسقل
تیسا: زودی میام بابایی
تهیونگ: باشه
(سومی)
دست تیسا رو گرفتم بردم اتاقش و آماده اش کردم و بردمش سمت استخر ، وقتی وارد اونجا شدیم دیدم تهیونگ با مایوش که فقط یه شلوارک کوتا بود منتظر نشسته و وقتی تیسارو دید یه لبخند بزرگ زد و بلند شد اومد سمت ما
تهیونگ: خب آماده ای؟
تیسا: بله که آماده ام
تیسا همراه تهیونگ رفتن داخل آب و منم نشستم روی صندلی گوشه استخر و بازی اون دوتارو تماشا میکردم ، اون دوتا بعد از کلی بازی از استخر خارج شدن و اومدن سمت من
سومی: خوش گذشت؟
تیسا: خیلییییی
سومی: خب پس دیگه باید بریم حموم خانم خانما
تیسا: باشه ، بابایی بازم میای باهام بازی کنی؟
تهیونگ: آره عزیزم منم باید برم حموم بیام میام پیشت قشنگم
تیسا: اخجووونن پس زود بیا
تهیونگ: باشه
هر سه نفر استخر رو ترک کردن تا به کار هاشون برسن
کپی ممنوع ❌
۱۰۸.۹k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.