♕در این بازی عشق و مرگ یکیست♕
تنها بودم توی خیابون الکی میچرخیدم اون حادثه خیلی بد بود اتش جلوی چشمم تمام خانوادم رو سوزوند. به سختی تونستم از اتش فرار کنم.دوباره باید برمیگشتم به اون یتیم خونه ی لعنتی. سرم گیج رفت. جلوی یه مرد ۴۰ ۵۰ ساله افتادم اومد به سمتم ومنو بلند کرد ترسیدم که بخاد منو بدزده. یکم نگاش کردم به نظر مرد بد اخلاقی میومد. بعدش چشام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم. وقتی بیدار شدم دیدم یه لباس تمیز جلوم روی میزه یه یاد داشت هم بود گفته بود برو حموم و لباس ها رو بپوش و بعد بیا پایین. ترسیده بودم. اول رفتم حموم بعدشم لباس رو پوشیدم و با ترس رفتم پایین
همون مرده روی یه مبل نشسه بود گفت بیا اینجا با ترس رفتم روی مبل نشستم دستش رو انداخت روی شونم و سریع برداشت بعد گفت من بچه ندارم و میخوام تو بچه من بشی. اروم اروم گقتم ش ش شما ک ک کی هستین گفت اونو بعد میفهمی به نظر مرد خوبی میومد. ازش پرسیدم که من باید چیکار کنم. گفت امروز رو استراحت کن فردا میام دنبالت که بریم بیرون. گفتم کجا گفت فردا میفهمی. خندید و رفت. خسته بودم ولی اول باید میفهمیدم اینجا کجاس و در خروجی کدوم وره ترسیده بودم میخواستم
فرار کنم. پاشدم از در رفتم بیرون انقدر بزرگ بود که اگه میخاستم اونجا رو بگردم تا یه هفته کار داشت. با خودم گفتم
من که یتیمم اگه این اقا میخواد من رو بچه خودش کنه اشکال نداره. رفتم بالا. حوصلم سر رفت بود برای همین گفتم همین اتاق رو میگردم ساعت ۸ بود کل اون اتاق رو گشتم. خوابم میومد رفتم خوابیدم ساعت ۷ بلند شدم عادت دارم ساعت ۷ بلند شم. رفتم حموم. دیشب که داشتم اتاق رو میگشتم یه کمد بود و داخل اون کلی لباس بود رفتم و یکی از اون لباس هارو برداشتم و پوشیدم. همون موقع اون مرده که دیروز دیدمش اومد بیرون گفت وقت تمرینه. گفتم وقت تمرین؟ گفت خودت میفهمی. بعد دستم رو گرفت و برد پایین. بعدش سوار یه ماشین داراز و سیاه شدیم خیلی با کلاس بود. توی راه از اون مرده پرسیدم من باید چی صداتون کنم؟ گفت بهم بگو اپا(به کره ای یعنی بابا). گفتم اپا کجا داریم میریم گفت خودت میفهمی. وقتی رسیدیم یکی از جلو پیاده شد و در رو برام باز کرد منم رفتم پایین. وقتی رفتم پایین دیدم یه در اونجا بود. دوتا مرد کت و شلوار پوشیده بودند و عینک دودی داشتن. در رو هل دادم و رفتم داخل. وقتی وارد شدم یه سالن دیدم با کلی تجهیزات ورزشی و بدن سازی. اپا گفت میخام کاری کنم از من هم بهتر بشی
منظورشو نفهمیدم. به یکی اشاره کرد که بیاد من رو ببره. خلاصه بعده ها فهمیدم اپا بزرگ ترین و ترسناک ترین مافیای اسیاست.جوری که کسی جرئت نمیکنه اسمشو به زبون بیاره. کل پلیسای اسیا دنبالشن ولی اون تا حالا یک رد هم از خودش به جا نذاشته بود. من از بچگی خیلی دوست داشتم یه مافیا بشم. پس به اپا قول دادم که کسی بشم که بتونه بهم افتخار کنه.
۱۶ سال بعد.... از اون موقع که با اپا اشنا شدم ۱۶ سال میگذره و من خیلی خوب هنر های رزمی رو یاد گرفتم تا حدی که بهترین فرد اپا رو شکست دادم. بعد این که هنر های رزمی رو یاد گرفتم اپا گفت حالا باید یاد بگیری چجوری یه مافیای خوب باشی. وقتی اموزشام به طور کامل تموم شد اپا برای دو هفته ریاست رو داد دست من و وقتی اون دو هفته تموم شد خیلی ازم راضی بود بعدش بهم گفت واسه اولین ماموریتت اماده ای؟ گفتم بله چه جورم. گفت یک گروه مافیا هست به نام «شبح» باید مراقب اونا باشی.دارن مـوی دماغمون میشن اگه همین جور پیش بره جامون رو پیدا میکنن . ده تا از خبره ترین محافظ و وسایلی که نیاز داری بهت میدم . گفت هفت نفر هستند که یک برند لباس رو اداره میکنند به نام BTS اونها به ظاهر فروشنده هستند اما در اصل برای اون گروه کار میکنن باید خدمتکار اون ها بشی و از زیر زبونشون حرف بکشی ولی مواظب خودت باش اون گروه خیلی خطرناکه. از زبون خودم: فردای اون روز رفتم واسه خدمتکار شدن فرم پر کردم و قبول شدم.
همون مرده روی یه مبل نشسه بود گفت بیا اینجا با ترس رفتم روی مبل نشستم دستش رو انداخت روی شونم و سریع برداشت بعد گفت من بچه ندارم و میخوام تو بچه من بشی. اروم اروم گقتم ش ش شما ک ک کی هستین گفت اونو بعد میفهمی به نظر مرد خوبی میومد. ازش پرسیدم که من باید چیکار کنم. گفت امروز رو استراحت کن فردا میام دنبالت که بریم بیرون. گفتم کجا گفت فردا میفهمی. خندید و رفت. خسته بودم ولی اول باید میفهمیدم اینجا کجاس و در خروجی کدوم وره ترسیده بودم میخواستم
فرار کنم. پاشدم از در رفتم بیرون انقدر بزرگ بود که اگه میخاستم اونجا رو بگردم تا یه هفته کار داشت. با خودم گفتم
من که یتیمم اگه این اقا میخواد من رو بچه خودش کنه اشکال نداره. رفتم بالا. حوصلم سر رفت بود برای همین گفتم همین اتاق رو میگردم ساعت ۸ بود کل اون اتاق رو گشتم. خوابم میومد رفتم خوابیدم ساعت ۷ بلند شدم عادت دارم ساعت ۷ بلند شم. رفتم حموم. دیشب که داشتم اتاق رو میگشتم یه کمد بود و داخل اون کلی لباس بود رفتم و یکی از اون لباس هارو برداشتم و پوشیدم. همون موقع اون مرده که دیروز دیدمش اومد بیرون گفت وقت تمرینه. گفتم وقت تمرین؟ گفت خودت میفهمی. بعد دستم رو گرفت و برد پایین. بعدش سوار یه ماشین داراز و سیاه شدیم خیلی با کلاس بود. توی راه از اون مرده پرسیدم من باید چی صداتون کنم؟ گفت بهم بگو اپا(به کره ای یعنی بابا). گفتم اپا کجا داریم میریم گفت خودت میفهمی. وقتی رسیدیم یکی از جلو پیاده شد و در رو برام باز کرد منم رفتم پایین. وقتی رفتم پایین دیدم یه در اونجا بود. دوتا مرد کت و شلوار پوشیده بودند و عینک دودی داشتن. در رو هل دادم و رفتم داخل. وقتی وارد شدم یه سالن دیدم با کلی تجهیزات ورزشی و بدن سازی. اپا گفت میخام کاری کنم از من هم بهتر بشی
منظورشو نفهمیدم. به یکی اشاره کرد که بیاد من رو ببره. خلاصه بعده ها فهمیدم اپا بزرگ ترین و ترسناک ترین مافیای اسیاست.جوری که کسی جرئت نمیکنه اسمشو به زبون بیاره. کل پلیسای اسیا دنبالشن ولی اون تا حالا یک رد هم از خودش به جا نذاشته بود. من از بچگی خیلی دوست داشتم یه مافیا بشم. پس به اپا قول دادم که کسی بشم که بتونه بهم افتخار کنه.
۱۶ سال بعد.... از اون موقع که با اپا اشنا شدم ۱۶ سال میگذره و من خیلی خوب هنر های رزمی رو یاد گرفتم تا حدی که بهترین فرد اپا رو شکست دادم. بعد این که هنر های رزمی رو یاد گرفتم اپا گفت حالا باید یاد بگیری چجوری یه مافیای خوب باشی. وقتی اموزشام به طور کامل تموم شد اپا برای دو هفته ریاست رو داد دست من و وقتی اون دو هفته تموم شد خیلی ازم راضی بود بعدش بهم گفت واسه اولین ماموریتت اماده ای؟ گفتم بله چه جورم. گفت یک گروه مافیا هست به نام «شبح» باید مراقب اونا باشی.دارن مـوی دماغمون میشن اگه همین جور پیش بره جامون رو پیدا میکنن . ده تا از خبره ترین محافظ و وسایلی که نیاز داری بهت میدم . گفت هفت نفر هستند که یک برند لباس رو اداره میکنند به نام BTS اونها به ظاهر فروشنده هستند اما در اصل برای اون گروه کار میکنن باید خدمتکار اون ها بشی و از زیر زبونشون حرف بکشی ولی مواظب خودت باش اون گروه خیلی خطرناکه. از زبون خودم: فردای اون روز رفتم واسه خدمتکار شدن فرم پر کردم و قبول شدم.
۴۷.۴k
۱۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.