fake taehyung
fake taehyung
part*21
هر کسی بود با دیدن این لحظه حس دیوونه کننده ای بهش دست میداد:
وقتی شخصی به این جذابیت خالص با صورت مثل صدف و بدون هیچ ایراد
حتی وقتی که با چشمای کشیده اش بهت زل میزنه یا با لبای پف کرده اش میبوست
یادمه همیشه دوست داشتم همچین مردی عاشقم باشه
تو همین حالت بودیم که یهو تلفن زنگ زد و تهیونگ با لحن عصبانیتی گفت فاک
عااا خب منم دیگ بهتره برم پایین گرسنمه
تهیونگ با شنیدن بهانه ام لبخندی زد و سمتم اومد طرز رفتارش عجیب بود و یهو محکم منو برداشت و بغلش گرفت:
ا/ت: تهیونگ تهیونگ چیکار میکنییی
تهیونگ: هیچ دارم تو بغلم میبرمت آشپزخونه گربه کوچولوی گرسنه
ا/ت: وایی من سنگینم الان میوفتم تهیونگ تورو خدا میترسمم
تهیونگ: چیزی نیس پیشی کوچولوو
همونجوری تو بغلش منو برد و تو آشپزخونه پیاده ام کرد و بعد رو به خدمتکار کرد :
تهیونگ: میخوام بهترین غذا رو واسه بهترین گل دنیا آماده کنین
خدمتکار: چشم قربان
تهیونگ نشست رو میز روبروم و بهم زل زد:
ا/ت: تهیونگ ولی اینجوری نمیتونم غذامو بخورم
تهیونگ: هیسس میخوام موقع غذا خوردن تماشات کنم
خدمتکار زود بهترین میز رو آماده کرد و همونجوری داشتم غذامو میخوردم که تهیونگ زمزمه کرد:
تهیونگ: فقط پرخوری نکن چون شب قراره بریم یه جای خیلی خاص
با تعجب بهش نگا کردم:
ا/ت: کجا
تهیونگ: سوپرایزه
با اینکه از کنجکاوی داشتم میترکیدم اما نخواستم خودمو اونجوری نشون بدم و آروم ب غذا خوردنم ادامه دادم
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
part*21
هر کسی بود با دیدن این لحظه حس دیوونه کننده ای بهش دست میداد:
وقتی شخصی به این جذابیت خالص با صورت مثل صدف و بدون هیچ ایراد
حتی وقتی که با چشمای کشیده اش بهت زل میزنه یا با لبای پف کرده اش میبوست
یادمه همیشه دوست داشتم همچین مردی عاشقم باشه
تو همین حالت بودیم که یهو تلفن زنگ زد و تهیونگ با لحن عصبانیتی گفت فاک
عااا خب منم دیگ بهتره برم پایین گرسنمه
تهیونگ با شنیدن بهانه ام لبخندی زد و سمتم اومد طرز رفتارش عجیب بود و یهو محکم منو برداشت و بغلش گرفت:
ا/ت: تهیونگ تهیونگ چیکار میکنییی
تهیونگ: هیچ دارم تو بغلم میبرمت آشپزخونه گربه کوچولوی گرسنه
ا/ت: وایی من سنگینم الان میوفتم تهیونگ تورو خدا میترسمم
تهیونگ: چیزی نیس پیشی کوچولوو
همونجوری تو بغلش منو برد و تو آشپزخونه پیاده ام کرد و بعد رو به خدمتکار کرد :
تهیونگ: میخوام بهترین غذا رو واسه بهترین گل دنیا آماده کنین
خدمتکار: چشم قربان
تهیونگ نشست رو میز روبروم و بهم زل زد:
ا/ت: تهیونگ ولی اینجوری نمیتونم غذامو بخورم
تهیونگ: هیسس میخوام موقع غذا خوردن تماشات کنم
خدمتکار زود بهترین میز رو آماده کرد و همونجوری داشتم غذامو میخوردم که تهیونگ زمزمه کرد:
تهیونگ: فقط پرخوری نکن چون شب قراره بریم یه جای خیلی خاص
با تعجب بهش نگا کردم:
ا/ت: کجا
تهیونگ: سوپرایزه
با اینکه از کنجکاوی داشتم میترکیدم اما نخواستم خودمو اونجوری نشون بدم و آروم ب غذا خوردنم ادامه دادم
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
۱۳.۲k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.