پارت۴۷
پارت۴۷
____________
به اینجا که رسید چونه اش لرزید ولی ادامه داد
خاله: کریسمس بود و تصمیم گرفته بودیم با بچه ها بریم بیرون یه جشن کوچیک بگیریم برای کریسمس
تو خونه یکی از بچه ها جمع شدیم. همه بودن
من از خانواده ام دور بدم چون بورسیه گرفته بودم و به برلین رفته بودم. مایکل برای این که جمع پسرا بیشتر باشه به چندتا از رفیقاش گفته بود که بیان
یکی از اون ها لی یون بود اون هم کره ایی بود..
اون شب همه چی خوب بود تا آخر شب موقع خواب
وقتی داشتم لباس هام رو تو اتاق عوض میکردم تا پیش بچه ها برم و بخوابم....(اینجا لبخند میزنه)
یکم از چایی رو خورد.
خاله: داشتم میگفتم ...نمیدونستم ک اشتباهی رفتم تو اتاق...تقریبا لباسام رو پوشیده بودم. یه تاپ نقره ایی
و شلوارک مشکی...دقیق یادمه چی تنم بود.
"فلش بک"
(اینجا خاله شیطون رفته تو گذشته تو فیلما دیدید که یارو میره تو گذشته مثل فیلم میشه)
جلوی ایینه چرخ میزدم و موهام رو شونه میکردم
اما...یهو در حموم باز شد و لی یون با حوله ایی که پیچیده بود دور کمرش اومد بیرون . بالا تنه اش معلوم بود فق پایین تنه اش رو پوشونده بود
منو دید اولش داد زد منم جیغ زدم هم زمان
اومد سمتم و موهام رو دستش گرفت تو چشمام زل زد
بعدش گفت
لی یون: چه خوشگلی چاهانا...
چشمای طوسیش زیر نور چراغ میدرخشید
خودم رو کشیدم کنار و گفتم
چاهانا: میدونم نیازی نیس بگی
خنده ایی کرد که اون لبای خوش فرمش کش اومد و سیب گلوش تکون خورد.
لی یون: زبون دراز هم که هستی.
چاهانا: به تو چه
خم شد سمتم و گفت
لی یون: میدونی زبون درازت کار دستت میده
چاهانا: من کار رو نمیگیرم دستم
بعد زبونم برو براش درآوردم.
کنارم زد و جلوی ایینه وایستاد. موهای کوتاه و خوش حالتش رو که ترکیبی از حنایی و قهوه ایی بود رو دست کشید. (هم رنگ موهای لی یون تو روباه نه دم)
پوست سفید داشت با بدن عضلانی. چشم هایی درشت و طوسی که رگه های مشکی داشت
لب های خوش فرم. بینی متناسب با صورتش
یون: دید زدنت تموم شد میخام لباس عوض کنم
اگه نمیری هم همینجا لباس هام رو میپوشم
معذب شدم و چشمی نازک کردم.
دیدم جدی جدی داره حوله رو باز میکنه لباس هاش رو جلوی من بپوشه دستم رو گرفتم جلوی چشمم
چاهانا: بیشور چیکار میکنی!
یون خندید. میتونم بگم صدای خنده اش قشنگ ترین صدایی بود که شنیده بودم
وقتی دستم رو از روی چشمام برداشتم دیدم شلوارش رو پوشیده ولی پیرهنش رو نه
خودش رو پرت کرد رو تخت. خواستم از کنارش بگذرم که دستمو کشید. جوری بود که جسمم رو اون بود.
هول شده بودم نمیتونستم حرکتی کنم
چشم های قشنگش رو باز کرد و گفت
یون: بنظرت تا الان جایی برات مونده که بخوای بری پیش بچه ها و بخوابی
تقلا کردم و گفتم
____________
به اینجا که رسید چونه اش لرزید ولی ادامه داد
خاله: کریسمس بود و تصمیم گرفته بودیم با بچه ها بریم بیرون یه جشن کوچیک بگیریم برای کریسمس
تو خونه یکی از بچه ها جمع شدیم. همه بودن
من از خانواده ام دور بدم چون بورسیه گرفته بودم و به برلین رفته بودم. مایکل برای این که جمع پسرا بیشتر باشه به چندتا از رفیقاش گفته بود که بیان
یکی از اون ها لی یون بود اون هم کره ایی بود..
اون شب همه چی خوب بود تا آخر شب موقع خواب
وقتی داشتم لباس هام رو تو اتاق عوض میکردم تا پیش بچه ها برم و بخوابم....(اینجا لبخند میزنه)
یکم از چایی رو خورد.
خاله: داشتم میگفتم ...نمیدونستم ک اشتباهی رفتم تو اتاق...تقریبا لباسام رو پوشیده بودم. یه تاپ نقره ایی
و شلوارک مشکی...دقیق یادمه چی تنم بود.
"فلش بک"
(اینجا خاله شیطون رفته تو گذشته تو فیلما دیدید که یارو میره تو گذشته مثل فیلم میشه)
جلوی ایینه چرخ میزدم و موهام رو شونه میکردم
اما...یهو در حموم باز شد و لی یون با حوله ایی که پیچیده بود دور کمرش اومد بیرون . بالا تنه اش معلوم بود فق پایین تنه اش رو پوشونده بود
منو دید اولش داد زد منم جیغ زدم هم زمان
اومد سمتم و موهام رو دستش گرفت تو چشمام زل زد
بعدش گفت
لی یون: چه خوشگلی چاهانا...
چشمای طوسیش زیر نور چراغ میدرخشید
خودم رو کشیدم کنار و گفتم
چاهانا: میدونم نیازی نیس بگی
خنده ایی کرد که اون لبای خوش فرمش کش اومد و سیب گلوش تکون خورد.
لی یون: زبون دراز هم که هستی.
چاهانا: به تو چه
خم شد سمتم و گفت
لی یون: میدونی زبون درازت کار دستت میده
چاهانا: من کار رو نمیگیرم دستم
بعد زبونم برو براش درآوردم.
کنارم زد و جلوی ایینه وایستاد. موهای کوتاه و خوش حالتش رو که ترکیبی از حنایی و قهوه ایی بود رو دست کشید. (هم رنگ موهای لی یون تو روباه نه دم)
پوست سفید داشت با بدن عضلانی. چشم هایی درشت و طوسی که رگه های مشکی داشت
لب های خوش فرم. بینی متناسب با صورتش
یون: دید زدنت تموم شد میخام لباس عوض کنم
اگه نمیری هم همینجا لباس هام رو میپوشم
معذب شدم و چشمی نازک کردم.
دیدم جدی جدی داره حوله رو باز میکنه لباس هاش رو جلوی من بپوشه دستم رو گرفتم جلوی چشمم
چاهانا: بیشور چیکار میکنی!
یون خندید. میتونم بگم صدای خنده اش قشنگ ترین صدایی بود که شنیده بودم
وقتی دستم رو از روی چشمام برداشتم دیدم شلوارش رو پوشیده ولی پیرهنش رو نه
خودش رو پرت کرد رو تخت. خواستم از کنارش بگذرم که دستمو کشید. جوری بود که جسمم رو اون بود.
هول شده بودم نمیتونستم حرکتی کنم
چشم های قشنگش رو باز کرد و گفت
یون: بنظرت تا الان جایی برات مونده که بخوای بری پیش بچه ها و بخوابی
تقلا کردم و گفتم
۱۰.۰k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.