WINNER 8
سوالی به مادرش خیره شده بود و نشست روی صندلی رو به روی اون دو نفر
سوریون و کانگ مین به هم نگاهی انداختند و بعد از اینکه جفتشون سر تکون دادن سوریون شروع به حرف زدن کرد
# مینهو من و پدرت الان چند وقتیه که درمورد این موضوع حرف میزدیم .. پس فکر میکنم بهتر باشه بدون حاشیه اصل مطلبو بهت بگم ..
# خب .. ما داشتیم درمورد یه ازدواج فکر میکردیم
-چی؟
مینهو گیج به هر دوشون نگاه میکرد که کانگ مین ادامه داد
: دختر پارک جهیون ۲۴ سالشه ... پدرشم شریک منه ، از نظر خانواده و حتی ظاهرم هیچ مشکلی نداره قبلا چند بار توی مهمونیا دیدیش ..
قبل از اینکه ادامه بده مینهو حرفش رو قطع کرد
-دارید درمورد یه ازدواج تجاری دیگه حرف میزنید؟ کی قراره بیخیال این قضیه توی خونوادمون بشید ..
# مینهو ازدواج تجاری چیز بدی نیست .. من و پدرتم بخاطر شراکت پدرامون با هم آشنا شدیم ..
-هیونوو و یونا چی؟ نه تنها زندگی خودش بلکه بچه هاشون جهنم بود .. قبل از اینکه کسیو دوست داشته باشم ازدواج نمیکنم مامان ، چندبار قبلا درموردش بحث کردیم
: هیونوو رو با خودت مقایسه میکنی؟ اون یه روانی بود ..
# مینهویا انقد مقابلمون گارد نگیر .. اگه خانواده ی خوبی نبودن هرگز همچین کاری نمیکردیم
-علاقه ای به این وصلت ندارم .. زندگی منه دیگه مگه نه؟ نمیخوام اینجوری ازدواج کنم ..
این رو گفت و از جاش بلند شد ، خواست سمت در بره که صدای پدرش رو شنید
: لی مینهو ! ولی تو حتی سعی نکردی دختر بیچاررو بشناسی ..
این رو که شنید برگشت سمتشون جمله ای رو گفت و از اتاق بیرون رفت
-من خیلی وقته یکی دیگهرو دوست دارم
سوریون همینطور که به در بسته نگاه میکرد گفت
# یکی دیگه رو دوست داره؟ ..
: فقط برا اینه که نخواد دختر جهیونو ببینه ...
# من بازم باهاش حرف میزنم ..
: ولش کن .. خودم درستش میکنم ..
---
۷ دسامبر ۲۰۲۳ (یک هفته بعد)
یک هفته از اون شب گذشته بود و کانگ مین داشت ترتیب یه مهمونی میداد برای رو به رو کردن میهی با مینهو
مینهو رو هم تو این یک هفته برای انجام کاری خارج از سئول فرستاده بود تا بخاطر مهمونی غر نزنه
تو قسمت دیگه ی عمارتم دختر مونده بود و سردرگمیش درمورد احساساتش
تو این یک هفته بدجور دلش برای مینهو تنگ شده بود ولی هنوزم نمیتونست به زبون بیاره
به هر حال توی بالکن اتاق نشسته بود که ماشین مشکی رنگ مینهو توی حیاط عمارت توقف کرد
از روی صندلیای که توی بالکن بود بلند شد و داشت به مینهو نگاه میکرد که با هم چشم تو چشم شدن
سوآ لبخندی زد و دستشو تکون داد ، پسر هم متقابلا همین کار رو کرد و به سمت در ورودی عمارت رفت
نزدیک کریسمس بود و هوا هم سرد .. ، توی آینه نگاهی به خودش انداخت ، بافت کرمی رنگی که پوشیده بود رو مرتب کرد و موهای قهوهایشو پشت گوشش داد و از اتاق بیرون رفت
خب .. عام یمدت تا همینجا باشه :> چون یکی دوتا پارت دیگه بیشتر برای آپ کردن ندارم و سرم یکم شلوغه
ولی قول میدم بعد چندتا پارت همزمان براتون آپ کنم
پ.ن : داستان اصلی تازه داره شروع میشه ... منتظرش باشیننن✨
سوریون و کانگ مین به هم نگاهی انداختند و بعد از اینکه جفتشون سر تکون دادن سوریون شروع به حرف زدن کرد
# مینهو من و پدرت الان چند وقتیه که درمورد این موضوع حرف میزدیم .. پس فکر میکنم بهتر باشه بدون حاشیه اصل مطلبو بهت بگم ..
# خب .. ما داشتیم درمورد یه ازدواج فکر میکردیم
-چی؟
مینهو گیج به هر دوشون نگاه میکرد که کانگ مین ادامه داد
: دختر پارک جهیون ۲۴ سالشه ... پدرشم شریک منه ، از نظر خانواده و حتی ظاهرم هیچ مشکلی نداره قبلا چند بار توی مهمونیا دیدیش ..
قبل از اینکه ادامه بده مینهو حرفش رو قطع کرد
-دارید درمورد یه ازدواج تجاری دیگه حرف میزنید؟ کی قراره بیخیال این قضیه توی خونوادمون بشید ..
# مینهو ازدواج تجاری چیز بدی نیست .. من و پدرتم بخاطر شراکت پدرامون با هم آشنا شدیم ..
-هیونوو و یونا چی؟ نه تنها زندگی خودش بلکه بچه هاشون جهنم بود .. قبل از اینکه کسیو دوست داشته باشم ازدواج نمیکنم مامان ، چندبار قبلا درموردش بحث کردیم
: هیونوو رو با خودت مقایسه میکنی؟ اون یه روانی بود ..
# مینهویا انقد مقابلمون گارد نگیر .. اگه خانواده ی خوبی نبودن هرگز همچین کاری نمیکردیم
-علاقه ای به این وصلت ندارم .. زندگی منه دیگه مگه نه؟ نمیخوام اینجوری ازدواج کنم ..
این رو گفت و از جاش بلند شد ، خواست سمت در بره که صدای پدرش رو شنید
: لی مینهو ! ولی تو حتی سعی نکردی دختر بیچاررو بشناسی ..
این رو که شنید برگشت سمتشون جمله ای رو گفت و از اتاق بیرون رفت
-من خیلی وقته یکی دیگهرو دوست دارم
سوریون همینطور که به در بسته نگاه میکرد گفت
# یکی دیگه رو دوست داره؟ ..
: فقط برا اینه که نخواد دختر جهیونو ببینه ...
# من بازم باهاش حرف میزنم ..
: ولش کن .. خودم درستش میکنم ..
---
۷ دسامبر ۲۰۲۳ (یک هفته بعد)
یک هفته از اون شب گذشته بود و کانگ مین داشت ترتیب یه مهمونی میداد برای رو به رو کردن میهی با مینهو
مینهو رو هم تو این یک هفته برای انجام کاری خارج از سئول فرستاده بود تا بخاطر مهمونی غر نزنه
تو قسمت دیگه ی عمارتم دختر مونده بود و سردرگمیش درمورد احساساتش
تو این یک هفته بدجور دلش برای مینهو تنگ شده بود ولی هنوزم نمیتونست به زبون بیاره
به هر حال توی بالکن اتاق نشسته بود که ماشین مشکی رنگ مینهو توی حیاط عمارت توقف کرد
از روی صندلیای که توی بالکن بود بلند شد و داشت به مینهو نگاه میکرد که با هم چشم تو چشم شدن
سوآ لبخندی زد و دستشو تکون داد ، پسر هم متقابلا همین کار رو کرد و به سمت در ورودی عمارت رفت
نزدیک کریسمس بود و هوا هم سرد .. ، توی آینه نگاهی به خودش انداخت ، بافت کرمی رنگی که پوشیده بود رو مرتب کرد و موهای قهوهایشو پشت گوشش داد و از اتاق بیرون رفت
خب .. عام یمدت تا همینجا باشه :> چون یکی دوتا پارت دیگه بیشتر برای آپ کردن ندارم و سرم یکم شلوغه
ولی قول میدم بعد چندتا پارت همزمان براتون آپ کنم
پ.ن : داستان اصلی تازه داره شروع میشه ... منتظرش باشیننن✨
۴.۶k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.