✨🦋
✨🦋
I'm a little boy (・ω・)
Chapter"3"
Chan🐺
خدایا حالا چجوری اینا رو جمع کنم،لینو میکشه منو...وااییییییی
جلوی در وایساده بودم که دیدم کسی که نباید اومد.
دست لینو رو گرفتم و به بادیگادم هم گفتم که حواسش به هان باشه که نره داخل
لینو:چیشده هیونگ آشفته به نظر میرسی!
چان: کاش زبونم لال میشد(خدانکنه)کاش دستم میشکست (خدانکنه)کاش...
لینو:هیونگ چی شده بگو دیگه؟؟
چان:اصلا چیز خوشحال کنندهای نیست ولی هیچی طبق برنامه پیش نرفت، فعلاً باید هانو بفرستیم دنبال نخود سیاه.
لینو:سعی میکنم عصبی نشم
Leeknow 🐰
با سرعت برگشتیم سمت سالن .
وقتی رسیدیم سعی کردم نخندم ولی این خیلی کیوته.
هان به بچه ترین حالت ممکن داشت با بادیگارد دعوا میکرد،
هان:میگم برو اون وررر
+معذرت میخوام ولی به من دستور داده شده شما وارد نشید(در حالی که هانو با یه دست گرفته بود)
قبل از اینکه هان نیوفته روی دستم رفتم سمتش و دستم رو محکم دورش حلقه کردم
لینو:هان نظرت چیه بری کمپانی رو یه دور بزنی ... راستی خبر داری یه کافه همین طبقهی پایین باز شده!؟
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هولش دادم سمت راهرو و بلافاصله همراه هیونگ وارد
سالن شدم و ای کاش همش یه خواب بود
از یه ور هیونجین داشت ناز فیلیکس رو میکشید و افتاده بود به پاش،خدا میدونه چیکار کرده!!
از اون ور آی ان و سونگمین داشتن تیک تاک میگرفت
و هی اون آهنگ مسخره پلی میشد
و در آخر هم .......ای خدا اون بالا چیکار میکنی؟
چانگمین هیونگ که رفته بود بالای میز و داشت فیگور میگرفتಠ_ಠ
چان: نه کیک اومده نه حلقه رسیده نه اتاق رو حاظر کردیم ......من چیکار کنم حالا!
لینو:هیونگ سکوت کن لطفاً
⟨هان در همین لحظه⟩
داشتم بدون مقصد توی کمپانی راه میرفتم و توی ذهنم لینو رو به خاطر اون کارش پاره میکردم.....
توی خودم بودم که یه صدایی به گوشم خورد
+نگاه کن اون هان جیسونگ نیست!؟
_آره نگاش کن ترو خدا ...حیف اون مرد نیست با اینه!
خودمو کنترل کردم و به سمت صدا برنگشتم به راهم ادامه دادم و به سرعت حرکت کردم،اصلا حالم خوب نیست باید برم خونه .....که ناگهان با کارمندی برخورد کردم و لیوان قهوهاش ریخت روی لباسم .........
دیگه بسه نمیتونم ، بدون هیچ توجهی به معذرت خواهی های طرف مقابل راهم رو به سمت سالن کنفرانس کج کردم و تقریباً داشتم می دویدم .
I'm a little boy (・ω・)
Chapter"3"
Chan🐺
خدایا حالا چجوری اینا رو جمع کنم،لینو میکشه منو...وااییییییی
جلوی در وایساده بودم که دیدم کسی که نباید اومد.
دست لینو رو گرفتم و به بادیگادم هم گفتم که حواسش به هان باشه که نره داخل
لینو:چیشده هیونگ آشفته به نظر میرسی!
چان: کاش زبونم لال میشد(خدانکنه)کاش دستم میشکست (خدانکنه)کاش...
لینو:هیونگ چی شده بگو دیگه؟؟
چان:اصلا چیز خوشحال کنندهای نیست ولی هیچی طبق برنامه پیش نرفت، فعلاً باید هانو بفرستیم دنبال نخود سیاه.
لینو:سعی میکنم عصبی نشم
Leeknow 🐰
با سرعت برگشتیم سمت سالن .
وقتی رسیدیم سعی کردم نخندم ولی این خیلی کیوته.
هان به بچه ترین حالت ممکن داشت با بادیگارد دعوا میکرد،
هان:میگم برو اون وررر
+معذرت میخوام ولی به من دستور داده شده شما وارد نشید(در حالی که هانو با یه دست گرفته بود)
قبل از اینکه هان نیوفته روی دستم رفتم سمتش و دستم رو محکم دورش حلقه کردم
لینو:هان نظرت چیه بری کمپانی رو یه دور بزنی ... راستی خبر داری یه کافه همین طبقهی پایین باز شده!؟
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هولش دادم سمت راهرو و بلافاصله همراه هیونگ وارد
سالن شدم و ای کاش همش یه خواب بود
از یه ور هیونجین داشت ناز فیلیکس رو میکشید و افتاده بود به پاش،خدا میدونه چیکار کرده!!
از اون ور آی ان و سونگمین داشتن تیک تاک میگرفت
و هی اون آهنگ مسخره پلی میشد
و در آخر هم .......ای خدا اون بالا چیکار میکنی؟
چانگمین هیونگ که رفته بود بالای میز و داشت فیگور میگرفتಠ_ಠ
چان: نه کیک اومده نه حلقه رسیده نه اتاق رو حاظر کردیم ......من چیکار کنم حالا!
لینو:هیونگ سکوت کن لطفاً
⟨هان در همین لحظه⟩
داشتم بدون مقصد توی کمپانی راه میرفتم و توی ذهنم لینو رو به خاطر اون کارش پاره میکردم.....
توی خودم بودم که یه صدایی به گوشم خورد
+نگاه کن اون هان جیسونگ نیست!؟
_آره نگاش کن ترو خدا ...حیف اون مرد نیست با اینه!
خودمو کنترل کردم و به سمت صدا برنگشتم به راهم ادامه دادم و به سرعت حرکت کردم،اصلا حالم خوب نیست باید برم خونه .....که ناگهان با کارمندی برخورد کردم و لیوان قهوهاش ریخت روی لباسم .........
دیگه بسه نمیتونم ، بدون هیچ توجهی به معذرت خواهی های طرف مقابل راهم رو به سمت سالن کنفرانس کج کردم و تقریباً داشتم می دویدم .
۹۶۴
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.