فیک٧
فیک٧
از کناره مین سو رد شدم رفتم داخل که مادرم اومد ستم
سنا:کجا بودی پسرم (نگران
کوک:وای ولم کن مامان (کلافه
سنا:.......(ذهنش الان گفت مامان
از کنار مادرم رد شدم رفتم داخله اتاقم نشستم روی تخت داشتم فکر میکرد که بعد از سال تونستم دختره رویاهمو پیدا کنم آخه منه احمق کل سئولو گشتم تا پیداش کنم اما ۵ سال
قشنگ از کنارم رد شد چقدر من احمقم ایششش حالا چیکار کنم به نظرم بدزدمش ....عالی پس فردا نقشه رو عملی میکنم
به نظرم دیگه باید از این جا برم ٢٣ ساله دارم این این خانواده زندگی میکنم دیگه خسته شدم
همینطوری داشتم فکر میکردم چشمام گرم خواب شد
....
ویو هانول
بعد از اینکه پسری سیرش منو مامانم روسوند رفتم داخل اتاقم داشتم فکر میکرد که فردا چی بپوشم ایششش از دسته این نوه های میونگ دیوونم کردن چقدر تتو میزنن
بهتر همینو بپوشم
پریدم روی اخیش
چشمام کم کم داشت بسه میشد که دیگه سیاهی مطلق
پرش زمان به فردا
صبح بلند کارای که باید میکردمو انجام دادم لباسه مورد نظرمو که از دیشب آماده کردمو پوشیدم رفتم پایین
دیدم مامانم صبحونه درست کرد اول رفتم گونشو بوس کرد
هانول:صبح بخیر مامان جونم
م/ه:صبح بخیر دخترم غذاتو بخور غش نکنی
هانول:چشم
بنده
هانول غذاشو خورد و بلند شد رفت بیرون تاکسی گرفت به سمتش خونه میونگ
وقتی رسید نگهبان در رو باز کرد هانول وقتی رفت داخل با فردی که دید تعجب کرد
ویو هانول
ایش اینجا دیگه چیکار میکنه خدایا این باید همه جا باشه
رفتم سمتشون و سلام کردم
هانول :سلام (خم شد
میونگ :خوش اومدی دخترم
هانول:مرسی رئیس
میونگ :الان دیگه فامیل شدیم دیگه نباید بگی رئیس (خندا
هانول:پس چی بگم
میونگ :پدر بزرگ یا عمو هرچی دوست داری
کوک: مشتاقه دیدار خانمه کیم
هانول: سلام آقای جئون...چا اوون کجاست
میونگ :دخله همون اتاقه
هانول :اوکی پس من رفتم
ویوکوک
صبح زود بلند شدم باز همون خواب دیدم اما فرق داشت تا دوتا دختر بودن یکی شوند شبیه هانور بود اما اون یکی
یکمی
با هانول فرق داشت اون یکی فرق داشت
همش بهم میگفت هنوز پیداش نکردی و بعد خوابم تموم شده عجب خوابه ترسناکی بود بیخالش شدم رفتم هرچی وسایله مهم بود گذاشتم دخله چمدون
چون کسی بیدار نبود آروم از پله ها اومد پایین دیدم بادیگارد که از دیشب بهش گفتم فردا ساعته ۵ بیاد دنبالم اومده بود سریع اومد سمتم چمدونو ازم گرفت
گذاشت صندق عقب
خودمم سوار شدم بعد از اینکه سوار شد بهش گفتم منو ببره به عمارت مخفی خودم
وقتی رسیدم وسایلمو گذاشتم داخلع اتاقم برگشتم رفتم سمتش پارکینگ یکی از ماشین هارو انتخاب کردم سوار شدم
ماشیینو روشن کردم حرکت کردم
به سمتش خونه میونگ
وقتی رسیدم رفتم داخل خونه دیدم میونگ داره با چا اوون صحبت میکنه پس هنوز هانول نیومده بود پس رفتم پیشه میونگ نشستم هانول باید
بچهها لایک کنید چیزی ازتون کم نمیشه
شرط
٣٩٠تایی بشیم
٧٠ لایک به بالا
گزارش نده بی حساب
اگر تخمه باباتی خودتو نشون بده
از کناره مین سو رد شدم رفتم داخل که مادرم اومد ستم
سنا:کجا بودی پسرم (نگران
کوک:وای ولم کن مامان (کلافه
سنا:.......(ذهنش الان گفت مامان
از کنار مادرم رد شدم رفتم داخله اتاقم نشستم روی تخت داشتم فکر میکرد که بعد از سال تونستم دختره رویاهمو پیدا کنم آخه منه احمق کل سئولو گشتم تا پیداش کنم اما ۵ سال
قشنگ از کنارم رد شد چقدر من احمقم ایششش حالا چیکار کنم به نظرم بدزدمش ....عالی پس فردا نقشه رو عملی میکنم
به نظرم دیگه باید از این جا برم ٢٣ ساله دارم این این خانواده زندگی میکنم دیگه خسته شدم
همینطوری داشتم فکر میکردم چشمام گرم خواب شد
....
ویو هانول
بعد از اینکه پسری سیرش منو مامانم روسوند رفتم داخل اتاقم داشتم فکر میکرد که فردا چی بپوشم ایششش از دسته این نوه های میونگ دیوونم کردن چقدر تتو میزنن
بهتر همینو بپوشم
پریدم روی اخیش
چشمام کم کم داشت بسه میشد که دیگه سیاهی مطلق
پرش زمان به فردا
صبح بلند کارای که باید میکردمو انجام دادم لباسه مورد نظرمو که از دیشب آماده کردمو پوشیدم رفتم پایین
دیدم مامانم صبحونه درست کرد اول رفتم گونشو بوس کرد
هانول:صبح بخیر مامان جونم
م/ه:صبح بخیر دخترم غذاتو بخور غش نکنی
هانول:چشم
بنده
هانول غذاشو خورد و بلند شد رفت بیرون تاکسی گرفت به سمتش خونه میونگ
وقتی رسید نگهبان در رو باز کرد هانول وقتی رفت داخل با فردی که دید تعجب کرد
ویو هانول
ایش اینجا دیگه چیکار میکنه خدایا این باید همه جا باشه
رفتم سمتشون و سلام کردم
هانول :سلام (خم شد
میونگ :خوش اومدی دخترم
هانول:مرسی رئیس
میونگ :الان دیگه فامیل شدیم دیگه نباید بگی رئیس (خندا
هانول:پس چی بگم
میونگ :پدر بزرگ یا عمو هرچی دوست داری
کوک: مشتاقه دیدار خانمه کیم
هانول: سلام آقای جئون...چا اوون کجاست
میونگ :دخله همون اتاقه
هانول :اوکی پس من رفتم
ویوکوک
صبح زود بلند شدم باز همون خواب دیدم اما فرق داشت تا دوتا دختر بودن یکی شوند شبیه هانور بود اما اون یکی
یکمی
با هانول فرق داشت اون یکی فرق داشت
همش بهم میگفت هنوز پیداش نکردی و بعد خوابم تموم شده عجب خوابه ترسناکی بود بیخالش شدم رفتم هرچی وسایله مهم بود گذاشتم دخله چمدون
چون کسی بیدار نبود آروم از پله ها اومد پایین دیدم بادیگارد که از دیشب بهش گفتم فردا ساعته ۵ بیاد دنبالم اومده بود سریع اومد سمتم چمدونو ازم گرفت
گذاشت صندق عقب
خودمم سوار شدم بعد از اینکه سوار شد بهش گفتم منو ببره به عمارت مخفی خودم
وقتی رسیدم وسایلمو گذاشتم داخلع اتاقم برگشتم رفتم سمتش پارکینگ یکی از ماشین هارو انتخاب کردم سوار شدم
ماشیینو روشن کردم حرکت کردم
به سمتش خونه میونگ
وقتی رسیدم رفتم داخل خونه دیدم میونگ داره با چا اوون صحبت میکنه پس هنوز هانول نیومده بود پس رفتم پیشه میونگ نشستم هانول باید
بچهها لایک کنید چیزی ازتون کم نمیشه
شرط
٣٩٠تایی بشیم
٧٠ لایک به بالا
گزارش نده بی حساب
اگر تخمه باباتی خودتو نشون بده
۱۹.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.