Part 2
Part 2
هیون:راستی.......
تا خواست حرفش رو بزنه زنگ در به صدا در اومد.
لونا:من باز میکنم
-پیتزا تون رو آوردم
لونا:اوه ممنون
در بست و به سمت هیون رفت
هیون:کی بود
لونا:غذا رو آورده بود
لونا:ی چیزی میخواستی بگی
هیون:نه چیزه مهمی نیست
لونا:مطمئنی؟
هیون: آره فقط....
لونا:فقط چی؟
هیون:خیلی وقته لبات رو نخوردم
لونا:جدی؟
هیون:اهومم
لونا:پس بیا بخور(با خنده)
هیون:الان تو جدی ای؟؟
لونا:معلومه
بقیش با ذهن کثیف خودتون😂
و باز خمارییییییییی🙂
هیون:راستی.......
تا خواست حرفش رو بزنه زنگ در به صدا در اومد.
لونا:من باز میکنم
-پیتزا تون رو آوردم
لونا:اوه ممنون
در بست و به سمت هیون رفت
هیون:کی بود
لونا:غذا رو آورده بود
لونا:ی چیزی میخواستی بگی
هیون:نه چیزه مهمی نیست
لونا:مطمئنی؟
هیون: آره فقط....
لونا:فقط چی؟
هیون:خیلی وقته لبات رو نخوردم
لونا:جدی؟
هیون:اهومم
لونا:پس بیا بخور(با خنده)
هیون:الان تو جدی ای؟؟
لونا:معلومه
بقیش با ذهن کثیف خودتون😂
و باز خمارییییییییی🙂
۲.۳k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.