دیدار با شوالیه ماه
دیدار با شوالیه ماه
بخس نهم
سونیک💙
شدو دستمو میگیره و از کتابخونه میریم بیرون.
یکم با عجله راه میرفت.
_شدو میتونی آروم راه بری پام خیلی داره درد میکنه.
شدو: ببخشید.
_چیزی هست که بخوای بهم بگی؟
شدو: نه چیری نیست سونیک....هیچی.
شدو میبینه که زیاد نمیتونم راه برم بلندم کرد و منو به سالن نشیمن برد و روی مبل نشوندم، میخواست بره ولی دستش رو گرفتم.
_شدو میدونم که یه چیزی داره اذیتت میکنه، بهم دروغ نگو.
دستهاشو مشت میکنه و روشو برمیگردونه.
_باشه زیاد اصرار نمیکنم...
شدو: قول میدی که به کسی چیزی نگی؟
سونیک: معلومه، بهت قول میدم.
میشینه کنارم سرش پایینه و چند لحظه ساکته.
شدو: وقتی ازم پرسیدی که منم دوست دارم یا نه، باید بگم آره اونم ماریا بود همون دختری که عکسش رو دیدی.
سونیک: چه اتفاقی براش افتاد؟
شدو: اون مرد.
سونیک: من....من واقعا متاسفم.
شدو: و حقیقتی که در مورد من هست، من یه موجود معمولی نیستم، من یه موجود آزمایشگاهی هستم. کسی که منو به وجود آورد دانشمندی به اسم دکتر جرالد روباتنیک بود، اون به این علاقه داشت که موجودی رو خلق کنه که هم به مردم کنه هم به نوهاش ماریا، ماریا از یه بیماری رنج میبرد که هیج درمانی نداشت و زیاد هم عمر نمیکرد.
ماریا از اینکه میمیدید یه دوست جدید داره که درباره چیزهای شگفت انگیز باهاش صحبت بکنه خیلی خوشحال بود.
من قرار بود درمان بیماری ماریا باشم....ولی توش شکست خوردم. دکتر جرالد منو با نیرویهای خاصی به وجود آورد و مردم هم از این میترسیدن.
اونا میگفتن که من یه هیولام، یه شیطان که هدفش نابودیه. پس تصمیم گرفتن که من و دکتر و همه چیز رو نابود کنن.
اونا به اینحا حمله کردن و دکتر جرالد بهم گفت که با ماریا فرار کنیم. من و ماریا فرار کردیم اما یکی از اونا مارو پیدا کردن ولی ماریا تونست منو یه جا قایم بکنه و آخرین کلماتی که بهم گفت این بود که به مردم کمک بکنه که زندگی شادی داشته باشن....و اونو جلوی...جلوی چشمای خودم کشتن. وقتی منو پیدا نکردن رفتن و زندگی منو نابود کردن، اون دختر بیچاره هیچ گناهی نکرده بود که یک همیچین بلایی سرش اومد.
دیدم که از چشمای شدو چندتا قطره اشک ریخت، بغلش کردم و بهش گفتم
_تو هیولا نیستی شدو، برعکس مهربون ترین جوجهتیغی که تا حالا دیدم، مردم در موردت اشتباه فکر میکنن.
شدو: ممنون سونیک تو خیلی خوبی، هیچ وقت کسیرو به خاطر چیزی که هست قضاوت نمیکنی، بیشتر بهشون اهمیت میدی. تو اولین کسی هستی که داستانم رو بهش گفتم و الان هم خیلی حالم بهتر شد ازت ممنونم.
سونیک: خواهش میکنم شدو.
بخس نهم
سونیک💙
شدو دستمو میگیره و از کتابخونه میریم بیرون.
یکم با عجله راه میرفت.
_شدو میتونی آروم راه بری پام خیلی داره درد میکنه.
شدو: ببخشید.
_چیزی هست که بخوای بهم بگی؟
شدو: نه چیری نیست سونیک....هیچی.
شدو میبینه که زیاد نمیتونم راه برم بلندم کرد و منو به سالن نشیمن برد و روی مبل نشوندم، میخواست بره ولی دستش رو گرفتم.
_شدو میدونم که یه چیزی داره اذیتت میکنه، بهم دروغ نگو.
دستهاشو مشت میکنه و روشو برمیگردونه.
_باشه زیاد اصرار نمیکنم...
شدو: قول میدی که به کسی چیزی نگی؟
سونیک: معلومه، بهت قول میدم.
میشینه کنارم سرش پایینه و چند لحظه ساکته.
شدو: وقتی ازم پرسیدی که منم دوست دارم یا نه، باید بگم آره اونم ماریا بود همون دختری که عکسش رو دیدی.
سونیک: چه اتفاقی براش افتاد؟
شدو: اون مرد.
سونیک: من....من واقعا متاسفم.
شدو: و حقیقتی که در مورد من هست، من یه موجود معمولی نیستم، من یه موجود آزمایشگاهی هستم. کسی که منو به وجود آورد دانشمندی به اسم دکتر جرالد روباتنیک بود، اون به این علاقه داشت که موجودی رو خلق کنه که هم به مردم کنه هم به نوهاش ماریا، ماریا از یه بیماری رنج میبرد که هیج درمانی نداشت و زیاد هم عمر نمیکرد.
ماریا از اینکه میمیدید یه دوست جدید داره که درباره چیزهای شگفت انگیز باهاش صحبت بکنه خیلی خوشحال بود.
من قرار بود درمان بیماری ماریا باشم....ولی توش شکست خوردم. دکتر جرالد منو با نیرویهای خاصی به وجود آورد و مردم هم از این میترسیدن.
اونا میگفتن که من یه هیولام، یه شیطان که هدفش نابودیه. پس تصمیم گرفتن که من و دکتر و همه چیز رو نابود کنن.
اونا به اینحا حمله کردن و دکتر جرالد بهم گفت که با ماریا فرار کنیم. من و ماریا فرار کردیم اما یکی از اونا مارو پیدا کردن ولی ماریا تونست منو یه جا قایم بکنه و آخرین کلماتی که بهم گفت این بود که به مردم کمک بکنه که زندگی شادی داشته باشن....و اونو جلوی...جلوی چشمای خودم کشتن. وقتی منو پیدا نکردن رفتن و زندگی منو نابود کردن، اون دختر بیچاره هیچ گناهی نکرده بود که یک همیچین بلایی سرش اومد.
دیدم که از چشمای شدو چندتا قطره اشک ریخت، بغلش کردم و بهش گفتم
_تو هیولا نیستی شدو، برعکس مهربون ترین جوجهتیغی که تا حالا دیدم، مردم در موردت اشتباه فکر میکنن.
شدو: ممنون سونیک تو خیلی خوبی، هیچ وقت کسیرو به خاطر چیزی که هست قضاوت نمیکنی، بیشتر بهشون اهمیت میدی. تو اولین کسی هستی که داستانم رو بهش گفتم و الان هم خیلی حالم بهتر شد ازت ممنونم.
سونیک: خواهش میکنم شدو.
۴.۳k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.