چند پارتی جیهوپ
تابستان سال 1999 = ساعت 2 ظهر
بورا : هی ، کیم یئون دو دیوونه شدی ( داد ) ، هان ؟ کجایی ؟ دور برم رو نگاه کردم دیدم یئون دو روی زمین دراز کشیده و پاهاشو روی تخت دراز کرده . به طرفش رفتم ( تکونش داد ) بورا : مگه نباید فردا بری نیویورک ؟ مگه نمیخوای قلب رو عمل کنی ؟ یئون دو : نمیرم ، آخه من قلب ندارم . بورا : چی دار میگی؟ یئون دو : قلبم دزدیده شده !
<فلش بک به چند روز پیش>
ویو یئون دو :
یئون دو : خوش اومدین . یه مردی که نور آفتاب روی صورتش رو پوشونده بود وارد مغازه شد . یئون دو : مامانم یه لحظه رفت بیرون . داشت از مغازه میرفت ؛ یئون دو : ببخشید ! ( مرده وایساد ) یئون دو : منم میتونم اندازتون رو بگیرم ، یه لحظه صبر کنید . به طرف میز رفتم و متر ، سوزن رو برداشتم اما انقدر بلند بود پام بهش گیر کرد و افتادم زمین و سوزن تو دستم رفت . یئون دو : آه ( خجالت ) میخواستم بلند شم که یهو همون مرد دستم رو بالا گرفت و باعث شد صورت جذابش رو ببینم .
< پایان فلش بک >
ویو بورا :
یئون دو : تا حالا شده در حد مرگ دلت بلرزه ؟ بورا : مگه به خاطر بیماری قلبیت نیست ؟ از سر جاش بلند شد و روبه من نشست . یئون دو : نه فرق داشت ، هی تاحالا منو اینطوری با این حال دیدی ؟ بورا : چا آنگ تو کلاس پنجم ، توی دبیرستان چوی یئونگ سو ، همون ورزشکار دو میدانی ؛ یبار هم عاشق یه معلم موقت شدی . بذار ببینم ، دیگه کی بود ؟ آهان ( بورا عکسی بهش نشون داد ) آره گفتی آخرین عشق زندگیت این مردیه که عکسش روی اینه ، همهش هیچی به هیچی ؟ یئون دو : ( خجالت ) آه ایندفعه واقعی واقعیه . من شب چشم رو هم نذاشتم ، ممکنه دیگه هم هیچ وقت نبینمش و حتی آهنگ گوش کردن هم اشکم رو در میاره ! این جدیه ، باور کن راست میگم . بورا : بس کن ( داد ) و وسایلت رو جمع کن . یئون دو : یااا ! فکر کردی الکی اینجوری شدم ؟ اون لباس فرم تنش بود . لباس فرم دبیرستان خودمون سئونگجو ، نمیخوام الان برم . از سر جام بلند شدم و به طرف کامپیوترم رفتم و یه حساب کاربری ایمیل جدید ساختم . بورا : پسوردش اینه " بهترین دوستای ابدی " یئون دو : میخوای باهاش چیکار کنی ؟ بورا : از امروز به بعد ، هر اتفاقی که برای اون آدم بیفته رو میبینی ، جوری که انگار با اون میری مدرسه . یئون دو : وایی بورا ! ( بغلش کرد ) بورا : پس برو به عمل جراحیت برس و وقتی برگردی خونه ، اون منتظرته خب ؟
فردای همون رو یئون دو رفت و هر روز به هم ایمیل میزدیم !
ادامش رو الان مینویسم:))
بورا : هی ، کیم یئون دو دیوونه شدی ( داد ) ، هان ؟ کجایی ؟ دور برم رو نگاه کردم دیدم یئون دو روی زمین دراز کشیده و پاهاشو روی تخت دراز کرده . به طرفش رفتم ( تکونش داد ) بورا : مگه نباید فردا بری نیویورک ؟ مگه نمیخوای قلب رو عمل کنی ؟ یئون دو : نمیرم ، آخه من قلب ندارم . بورا : چی دار میگی؟ یئون دو : قلبم دزدیده شده !
<فلش بک به چند روز پیش>
ویو یئون دو :
یئون دو : خوش اومدین . یه مردی که نور آفتاب روی صورتش رو پوشونده بود وارد مغازه شد . یئون دو : مامانم یه لحظه رفت بیرون . داشت از مغازه میرفت ؛ یئون دو : ببخشید ! ( مرده وایساد ) یئون دو : منم میتونم اندازتون رو بگیرم ، یه لحظه صبر کنید . به طرف میز رفتم و متر ، سوزن رو برداشتم اما انقدر بلند بود پام بهش گیر کرد و افتادم زمین و سوزن تو دستم رفت . یئون دو : آه ( خجالت ) میخواستم بلند شم که یهو همون مرد دستم رو بالا گرفت و باعث شد صورت جذابش رو ببینم .
< پایان فلش بک >
ویو بورا :
یئون دو : تا حالا شده در حد مرگ دلت بلرزه ؟ بورا : مگه به خاطر بیماری قلبیت نیست ؟ از سر جاش بلند شد و روبه من نشست . یئون دو : نه فرق داشت ، هی تاحالا منو اینطوری با این حال دیدی ؟ بورا : چا آنگ تو کلاس پنجم ، توی دبیرستان چوی یئونگ سو ، همون ورزشکار دو میدانی ؛ یبار هم عاشق یه معلم موقت شدی . بذار ببینم ، دیگه کی بود ؟ آهان ( بورا عکسی بهش نشون داد ) آره گفتی آخرین عشق زندگیت این مردیه که عکسش روی اینه ، همهش هیچی به هیچی ؟ یئون دو : ( خجالت ) آه ایندفعه واقعی واقعیه . من شب چشم رو هم نذاشتم ، ممکنه دیگه هم هیچ وقت نبینمش و حتی آهنگ گوش کردن هم اشکم رو در میاره ! این جدیه ، باور کن راست میگم . بورا : بس کن ( داد ) و وسایلت رو جمع کن . یئون دو : یااا ! فکر کردی الکی اینجوری شدم ؟ اون لباس فرم تنش بود . لباس فرم دبیرستان خودمون سئونگجو ، نمیخوام الان برم . از سر جام بلند شدم و به طرف کامپیوترم رفتم و یه حساب کاربری ایمیل جدید ساختم . بورا : پسوردش اینه " بهترین دوستای ابدی " یئون دو : میخوای باهاش چیکار کنی ؟ بورا : از امروز به بعد ، هر اتفاقی که برای اون آدم بیفته رو میبینی ، جوری که انگار با اون میری مدرسه . یئون دو : وایی بورا ! ( بغلش کرد ) بورا : پس برو به عمل جراحیت برس و وقتی برگردی خونه ، اون منتظرته خب ؟
فردای همون رو یئون دو رفت و هر روز به هم ایمیل میزدیم !
ادامش رو الان مینویسم:))
۱۱.۴k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.