رمان (سه مافیای خوشتیپ) 3 handsome mafia اسمات بی تی اس
خب کجا بودیم part•7•
بعد هم با اون کمربند لعنتی شروع کرد به زدن من، منم فقط گریه میکردم و التماس میکردم تا بس کنه
بعد چند دقیقه خسته شد و اومد سمتم و فکمو با دستش چرخوند سمت خودش
چشاش خیلی خمار و عصبی بودن
تهیونگ=خب حالا که سه روز بهت نه آب دادم نه غذا می فهمی سر پیچی از حرف من عاقبت خوشی نداره
بعد هم از اتاق رفت بیرون
کاش بیشتر میزد تا از این زندگی فلاکت بار راحت میشدم و هیچ دردی رو حس نمیکردم (وی بی هوش میشود)
[سه روز بعد]
ویو کوکی
داشتم عمارت رو می گشتم و رفتم طبقه بالا تا اتاق هارو چک کنم به اتاق شکنجه رسیدم دیدم قفله
کوکی=ای باباااااااا تهیونگ همش اینجا رو قفل میکنه اوف
در اتاق دو باز کردم و ا/ت رو دیدم که بی هوش افتاده رفتم تا براید استایل بغلش کنم اما داشت زیر لب چیزی زمزمه میکرد
ا/ت= ته....تهیونگ....متاسفم....ن....کاش ....به زدنت ادامه میدادی تا بم.....بمیر...م(لحن بسیار ضعیف)
کوکی= نه نه نه ا/ت بیدار شو تو خوب میشی خواهش میکنم دووم بیار خیلی زود خوب میشی قول میدم قول قول
بعدم براید استایل بغلش کردم و سوار ماشین شدم بردمش بیمارستان
دکتر= سلام آقا شما با این خانوم نسبتی دارین؟
کوکی= خب چیزه....اره...راستش...برادرشم اره برادرش!😅
دکتر= متاسفانه ایشون سرطان دارن و خیلی بدنشون ضعیفه به نظر میاد چند روزه چیزی نخورده ما هر کاری از دستمون بر بیاد براشون انجام میدیم تا زودتر خوب بشن اما فقط به معجزه نیاز داریم در غیر این صورت.....
کوکی=در غیر این صورت چی دکتر خواهش میکنم بگین🥺
دکتر= در غیر این صورت ممکنه جونشون رو از دست بدن...!😔
دکتر رفت و خیلی نا امید نشستم....
بعد هم با اون کمربند لعنتی شروع کرد به زدن من، منم فقط گریه میکردم و التماس میکردم تا بس کنه
بعد چند دقیقه خسته شد و اومد سمتم و فکمو با دستش چرخوند سمت خودش
چشاش خیلی خمار و عصبی بودن
تهیونگ=خب حالا که سه روز بهت نه آب دادم نه غذا می فهمی سر پیچی از حرف من عاقبت خوشی نداره
بعد هم از اتاق رفت بیرون
کاش بیشتر میزد تا از این زندگی فلاکت بار راحت میشدم و هیچ دردی رو حس نمیکردم (وی بی هوش میشود)
[سه روز بعد]
ویو کوکی
داشتم عمارت رو می گشتم و رفتم طبقه بالا تا اتاق هارو چک کنم به اتاق شکنجه رسیدم دیدم قفله
کوکی=ای باباااااااا تهیونگ همش اینجا رو قفل میکنه اوف
در اتاق دو باز کردم و ا/ت رو دیدم که بی هوش افتاده رفتم تا براید استایل بغلش کنم اما داشت زیر لب چیزی زمزمه میکرد
ا/ت= ته....تهیونگ....متاسفم....ن....کاش ....به زدنت ادامه میدادی تا بم.....بمیر...م(لحن بسیار ضعیف)
کوکی= نه نه نه ا/ت بیدار شو تو خوب میشی خواهش میکنم دووم بیار خیلی زود خوب میشی قول میدم قول قول
بعدم براید استایل بغلش کردم و سوار ماشین شدم بردمش بیمارستان
دکتر= سلام آقا شما با این خانوم نسبتی دارین؟
کوکی= خب چیزه....اره...راستش...برادرشم اره برادرش!😅
دکتر= متاسفانه ایشون سرطان دارن و خیلی بدنشون ضعیفه به نظر میاد چند روزه چیزی نخورده ما هر کاری از دستمون بر بیاد براشون انجام میدیم تا زودتر خوب بشن اما فقط به معجزه نیاز داریم در غیر این صورت.....
کوکی=در غیر این صورت چی دکتر خواهش میکنم بگین🥺
دکتر= در غیر این صورت ممکنه جونشون رو از دست بدن...!😔
دکتر رفت و خیلی نا امید نشستم....
۸.۴k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.