وقتی همه ازت میترسن:) پارت9
تا اومدم درو باز کنم اوینا اومده گفت خودم میبرم
منم رفتم تا اشپزی کنم تقریبا 4 ساعت گذشته بود و من هم. ز پای گاز بودم!که یهو خانم هان اومد توی اشپزخونه
خانم هان:برو و شناسنامه ی ته یونگ رو ازش بگیر و براش چایی ببر
سونگ:ته یونگ کیه؟
خانم هان:پسرم دیگه!
خیلی تعجب کردم یعنی اسم اون مث همون... حالا ولش کن باید برم شناسنامشو بگیرم چایی رو ریختم و رفتم سمت راهرو و یکی گفت بفرمایین! حتما خودشه دیگه!! درو باز کردم اول صورتشو ندیدم اومدم چایی رو بزارم روز میز! یهو صورتشو که دیدم چایی محکم از دستم افتاد زمینو پامو سوزوند اصلا به اون فکر نکردمو نفهمیدم اخه اون ته یونگ بود سریع از اتاق رفتم بیرون و فرار کردم انقد تند میدیدم که یادم افتاد دانشگاه دارم ته یونگ هم داشت دنبالم میکرد سریع کیفو برداشتم و رفتم توی خیابون شاید الان دیگه باید از اون عمارت فرار میکردم میرفتم جای دیگه اما کجا؟ این سوالیه که داره ذهنمو درگیر میکنه!!!
منم رفتم تا اشپزی کنم تقریبا 4 ساعت گذشته بود و من هم. ز پای گاز بودم!که یهو خانم هان اومد توی اشپزخونه
خانم هان:برو و شناسنامه ی ته یونگ رو ازش بگیر و براش چایی ببر
سونگ:ته یونگ کیه؟
خانم هان:پسرم دیگه!
خیلی تعجب کردم یعنی اسم اون مث همون... حالا ولش کن باید برم شناسنامشو بگیرم چایی رو ریختم و رفتم سمت راهرو و یکی گفت بفرمایین! حتما خودشه دیگه!! درو باز کردم اول صورتشو ندیدم اومدم چایی رو بزارم روز میز! یهو صورتشو که دیدم چایی محکم از دستم افتاد زمینو پامو سوزوند اصلا به اون فکر نکردمو نفهمیدم اخه اون ته یونگ بود سریع از اتاق رفتم بیرون و فرار کردم انقد تند میدیدم که یادم افتاد دانشگاه دارم ته یونگ هم داشت دنبالم میکرد سریع کیفو برداشتم و رفتم توی خیابون شاید الان دیگه باید از اون عمارت فرار میکردم میرفتم جای دیگه اما کجا؟ این سوالیه که داره ذهنمو درگیر میکنه!!!
۶.۸k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.