Parth ¹⁶🥀🍷
Parth ¹⁶🥀🍷
The fierce lord of🥀🍷
پدر شوگا همونجا به ا.ت قول میده که دیگه اینجوری نشه و این اتفاقات براش پیش نمیاد ...
در همین حال ا.ت چشماشو باز میکنه و حرفای اونو میشنوه و دلیلشو از ایشون میپرسه ...
پدر شوگا هم که خیلی ناراحت بود از کارای پسرش سرشو پایین گرفت و دست ا.ت رو گرفت و معذرت خواهی کرد ....
بعداز اینکه ا.ت تمام هوشیار یشو به دست آورد همه با هم به خونه بر گشتند و با خوشحالی دوباره دور هم جمع شدن ،،،،،،
چند روز که گذشت دوباره و دوباره حالش بد شد ....
ا.ت یه خدمتکار که سنش هم بالا بود داشت که یه روز همه حرکات ا.ت رو میبینه و میره پیشش و...
_خانم ، شما اصلا حالتون خوب نیست
_میدونم ولی کاری نمیشه کرد
_باید به اربابان بگیم که حالتون خرابه
_من مشکل دارم با این مسأله
_ولی خانم...
_گفتم چیزی از دهنت بیرون نیاد
_ولی ممکنه که شما حامله باشید
_چی؟ چی گفتی ؟ حامله ؟؟ ....من؟
_بله خانم ، شما .
_از کجا میدونی....؟.
بعداز چند دقیقه خدمتکار تمام چیزی رو که مشاهده کرده بود به ا.ت میگه .
ا.ت هم از اینکه بچه داشته باشه ناراحت نبود ولی از این میترسید که بقیه چی میگن ....
____________________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
برای ادامه ۲۵ تا لایک و ۳۵ تا کامنت
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
The fierce lord of🥀🍷
پدر شوگا همونجا به ا.ت قول میده که دیگه اینجوری نشه و این اتفاقات براش پیش نمیاد ...
در همین حال ا.ت چشماشو باز میکنه و حرفای اونو میشنوه و دلیلشو از ایشون میپرسه ...
پدر شوگا هم که خیلی ناراحت بود از کارای پسرش سرشو پایین گرفت و دست ا.ت رو گرفت و معذرت خواهی کرد ....
بعداز اینکه ا.ت تمام هوشیار یشو به دست آورد همه با هم به خونه بر گشتند و با خوشحالی دوباره دور هم جمع شدن ،،،،،،
چند روز که گذشت دوباره و دوباره حالش بد شد ....
ا.ت یه خدمتکار که سنش هم بالا بود داشت که یه روز همه حرکات ا.ت رو میبینه و میره پیشش و...
_خانم ، شما اصلا حالتون خوب نیست
_میدونم ولی کاری نمیشه کرد
_باید به اربابان بگیم که حالتون خرابه
_من مشکل دارم با این مسأله
_ولی خانم...
_گفتم چیزی از دهنت بیرون نیاد
_ولی ممکنه که شما حامله باشید
_چی؟ چی گفتی ؟ حامله ؟؟ ....من؟
_بله خانم ، شما .
_از کجا میدونی....؟.
بعداز چند دقیقه خدمتکار تمام چیزی رو که مشاهده کرده بود به ا.ت میگه .
ا.ت هم از اینکه بچه داشته باشه ناراحت نبود ولی از این میترسید که بقیه چی میگن ....
____________________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
برای ادامه ۲۵ تا لایک و ۳۵ تا کامنت
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
۱۳.۷k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.