p3
نهتهیونگ:عذرخواهی کنید آجی لطفا من:چرا من باید عذرخواهی کنم به من میگه زشت زدم زیر گریه تهیونگ:گریه نکن من:باشه ببخشید رفتم از اونجا
از زبون جونگ کوک
واقعا گریه کرد تهیونگ:تو غلط کردی به آجیم گفتی زشت من:من که واقعا نگفتم تهیونگ:هرچی خواهر من روحیش ضعیفه چیزی بهش بگی زود میشگنه و حالش بد میشه بهت گفته بودم من:اوفف خیله خوب الان باید چه گوهی بخورم تهیونگ:زود میری ازش عذرخواهی میکنی حتما رفته تو اتاقم اگه دیدی نبود حتما رفته خونه رفتم دنبالش رفتم تو اتاق تهیونگ از قضا همونجا بود فکر کرد تهیونگه وقتی بلند شد دید منم من:چرا اومدی اینجا فکر کنم اتاقتو اشتباهی اومدی کوک:درسته ولی اومدم بابت اون حرفم عذرخواهی کنم شاید بیشور باشم ولی نمی تونم ناراحتی کسیو ببینم اومد طرفم من:میشه ببخشی لبخند زد چه چال گونه قشنگی داشت هانا:باشه میبخشم من هم معذرت میخوام فکر کنم که درد داشت نه کوک:نه بابا دستت سنگین نبود من:خیلی پررویی خندم گرفت همون موقع یکی با دست بسته اومد تو
از زبون جونگ کوک
واقعا گریه کرد تهیونگ:تو غلط کردی به آجیم گفتی زشت من:من که واقعا نگفتم تهیونگ:هرچی خواهر من روحیش ضعیفه چیزی بهش بگی زود میشگنه و حالش بد میشه بهت گفته بودم من:اوفف خیله خوب الان باید چه گوهی بخورم تهیونگ:زود میری ازش عذرخواهی میکنی حتما رفته تو اتاقم اگه دیدی نبود حتما رفته خونه رفتم دنبالش رفتم تو اتاق تهیونگ از قضا همونجا بود فکر کرد تهیونگه وقتی بلند شد دید منم من:چرا اومدی اینجا فکر کنم اتاقتو اشتباهی اومدی کوک:درسته ولی اومدم بابت اون حرفم عذرخواهی کنم شاید بیشور باشم ولی نمی تونم ناراحتی کسیو ببینم اومد طرفم من:میشه ببخشی لبخند زد چه چال گونه قشنگی داشت هانا:باشه میبخشم من هم معذرت میخوام فکر کنم که درد داشت نه کوک:نه بابا دستت سنگین نبود من:خیلی پررویی خندم گرفت همون موقع یکی با دست بسته اومد تو
۱۸.۸k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.