سوزومه:ありがとう、私は元気だよ(ممنون خوبم)
سوزومه:ありがとう、私は元気だよ(ممنون خوبم)
سوزومه: ニュースですか?(خبریه؟)
کایا: おばあちゃんが脳卒中を起こした(مامان بزرگ سکته کرده)
سوزومه: 何(چی) 彼は今どうですか?(الان حالش چطور)
کایا: 昏睡状態になった(رفته کما) 彼が目を覚ます希望があると言うのはあまりにも少なすぎる(گفتن امید بهوش اومدنش خیلی کمه )........... 正直、死ぬ前に会いに来てと言いたかった。(راستش میخواستم بگم قبل مرگش بیاو ببینش)
سوزومه: できるなら、日本での夜、正午のチケットを買います(اگه بتونم برای ظهر بلیط میگیرم شب ژاپنم)
کایا: わかりました(باشه)
«پایان مکالمه»
از این که شینیدم مامان بزرگ سکته کرده خیلی ناراحت شدم من خیلی مامان بزرگ رو دوست داشتم اونم منو خیلی دوست داشت با این که نوه خوندش میشدم قضیه مامان بزرگ اینجوریه که بابا بزرگم امریکایی وبا یه امریکایی ازدواج میکنه و صاحب یه دختر میشه که مامان منه بعد دو سه سال زنش میمیره و اونم برای کار میره ژاپن و از یه دختر ژاپنی خوشش میاد و با اون ازدواج میکنه و از اون به بعد تو ژاپن زندگی میکنن وقتی دخترش بزرگ میشه برمیگرده امریکا و اونجا با خوانوادش زندگی میکنه و ازدواج میکنه ماه های اخر بارداریش میره ژاپن تا پدرشو ببینه ولی بچش زود تر از موقع به دنیا میاد و بخواطر این که بچش زادگاهش ژاپن اسم ژاپنی میزاره که اون منم و بابا بزرگ از زن دومش یه دختر ویه پسر داره و کایا نوه دخترش یعنی دختر خاله خونده ام میشه هچنین من و کایا همسنیم
زنگ زدم مامانم
مامان: الو
سوزومه: مامان قضیه مامان بزرگ روشنیدی
مامان: اره همین الان بهم خبر دادن
سوزومه: امروز ظهر میخوام برم اونجا
مامان: خیلی خوبه مامان بزرگ خیلی دوست داشت حتما برو
سوزومه: تو نمیای
مامان: این چند روز شرکت نبودم باید بهش رسیدگی کنم
سوزومه: اوم پس خودم تنهایی میرم
مامان: جنیور هم با خودت تنهای خطرناک
سوزومه: مامان اولین بارم که نیست
سوزومه: ニュースですか?(خبریه؟)
کایا: おばあちゃんが脳卒中を起こした(مامان بزرگ سکته کرده)
سوزومه: 何(چی) 彼は今どうですか?(الان حالش چطور)
کایا: 昏睡状態になった(رفته کما) 彼が目を覚ます希望があると言うのはあまりにも少なすぎる(گفتن امید بهوش اومدنش خیلی کمه )........... 正直、死ぬ前に会いに来てと言いたかった。(راستش میخواستم بگم قبل مرگش بیاو ببینش)
سوزومه: できるなら、日本での夜、正午のチケットを買います(اگه بتونم برای ظهر بلیط میگیرم شب ژاپنم)
کایا: わかりました(باشه)
«پایان مکالمه»
از این که شینیدم مامان بزرگ سکته کرده خیلی ناراحت شدم من خیلی مامان بزرگ رو دوست داشتم اونم منو خیلی دوست داشت با این که نوه خوندش میشدم قضیه مامان بزرگ اینجوریه که بابا بزرگم امریکایی وبا یه امریکایی ازدواج میکنه و صاحب یه دختر میشه که مامان منه بعد دو سه سال زنش میمیره و اونم برای کار میره ژاپن و از یه دختر ژاپنی خوشش میاد و با اون ازدواج میکنه و از اون به بعد تو ژاپن زندگی میکنن وقتی دخترش بزرگ میشه برمیگرده امریکا و اونجا با خوانوادش زندگی میکنه و ازدواج میکنه ماه های اخر بارداریش میره ژاپن تا پدرشو ببینه ولی بچش زود تر از موقع به دنیا میاد و بخواطر این که بچش زادگاهش ژاپن اسم ژاپنی میزاره که اون منم و بابا بزرگ از زن دومش یه دختر ویه پسر داره و کایا نوه دخترش یعنی دختر خاله خونده ام میشه هچنین من و کایا همسنیم
زنگ زدم مامانم
مامان: الو
سوزومه: مامان قضیه مامان بزرگ روشنیدی
مامان: اره همین الان بهم خبر دادن
سوزومه: امروز ظهر میخوام برم اونجا
مامان: خیلی خوبه مامان بزرگ خیلی دوست داشت حتما برو
سوزومه: تو نمیای
مامان: این چند روز شرکت نبودم باید بهش رسیدگی کنم
سوزومه: اوم پس خودم تنهایی میرم
مامان: جنیور هم با خودت تنهای خطرناک
سوزومه: مامان اولین بارم که نیست
۱۸۴
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.