پارت ۲۳ فیک کوک
مرسی که میخونی . شرایط پارت بعدی رو آخر فیک گذاشتم.
ویو کوک
[فلش بک تو خونه [شب ساعت ۱۱/۳۰]😈]
ات تو بغلم بود و داشتیم فیلم نیگاه میکردیم که
+کوک من خوابم میاد
_خب
+بریم بخوابیم دیع
_امشب از خواب خبری نیست
+چی؟
_تو شرکت رو یادت نیست
+هع فکر کردی.😏.......شب بخیر🫡
و ب سمت اتاق حرکت کرد که رفتم و براید بغلش کردم و سریع رفتم سمت اتاق و گذاشتمش رو تخت و لباسمو در می آوردم
_خب بیبی خوبی باش اوکی
+نه کوک نمیخواممممممممم
_هی اذیت نکن دیع . ددی بدی میشمااا
و شروع کردم به در آوردن لباسای ات
+کوک من نمیخوام دوباره اون درد و تحمل کنم
_بیبی قول میدم بهت خوش بگذره
و کل لباساش رو در آوردم . عضوم خیلی بزرگ شده بود و یهو این به ذهنم اومد که
_بنظرم تو به س*س روی صندلی خیلی علاقه داری آخه هر دفعه میای میشنی رو پام پس
بلند شدم نشستم رو صندلی و ات رو گذاشتم. رو پام و
_خودت باید انجامش بدی
و ورودیش رو با عضوم تنظیم کردم و آروم آروم واردش کردم.
+کوک نمیخوام ادامه بدم.
_یکم درد میکنه میدونم ولی ادامه بده تحمل کن لطفا.
+هممم
دستام رو دور کمر ات گذاشته بود و بالا پایین میکردم و هرلحظه سرعت کارو بیشتر میکردم
ویو ات
کم کم داشت خوشم میومد که یهو کوک بلند شد همونطور که عضوش داخلم بود منو گذاشت رو تخت و سریعتر و محکمتر ضربه میزد
_نمیخوای چیزی بگی ؟.
+همممم....[خوشش اومده]ددی تو خیلی خوبی ....آه[نا*له[هروقت وسط س*س نوشتم بدونید که نا*له س چون حوصله ندارم هر دفعه بنویسم که چیه 😁]]
_همم خوبه همینجوری ادامه بده
و....................................................
[فلش بک فردا[هیییی دلم درده گشادیم میشه بنویسم خودتون ی چیز عالی که هر دو راضی باشن رو تصور کنین]]
با احساس تکون خوردن ی چیزی رو شکمم از خواب بیدار شدم . دیدم کوک داره شکمم رو ماساژ میده
_صبح بخير بیبی
+هممم صبح تو هم بخیر ددی
_دلت درد میکنه؟
+یکمی
_همم بلند شو ببرمت حموم و ی لباسی بپوش،نمیخوای که دوباره بکنمت! 😅
+چی؟...
تازه متوجه شدم که لباسی تنم نیست . سرم و کردم زیر پتو
+هیییی تو برو من خودم میرم حموم
_خجالت کشیدی؟دیشب که حال میکردی خجالت نمیکشیدی؟😁😅
+یااا گفتم بسهههههه
_هعییی بیبی خجالتی من😇
+باشه باشه بسهههه
[فلش بک بعد از حموم]
از حموم اومدیم بیرون و اول من موهای کوک رو خشک کردم بعد کوک موهای منو خشک کرد و
+کوکی میگم چیزه من باید برم ی جایی
_چی؟ کجا؟
+خب ی جایی دیع . برم؟
_تا نگی کجا که نمیشه!
+خب با یکی از بادیگاردا میرم..هممم؟لطفا؟
_بهش فکر میکنم
+لطفا ددی تو میری شرکت منم قول میدم کارم ۲ ساعت بیشتر طول نکشه شاید کمتر.
_خیلی خب باشه
پریدم بغلش و لپشو بوسیدم
+مرسیییییییی
و رفتم آماده شدم بعد از ۲۰ مین صدای کوک اومد
_بیبی من میرم به یکی از بادیگاردا سپردم جایی که میخوای بری ببرتت
+هممم باشه
اومد سمتم و لباشو چسبوند به لبام و خیس میبوسید و ۲ مین بعد ول کرد و رفت.
دیگه کاملا آماده بودم رفتم پایین و پیش اون بادیگارده
+بریم
و اونم گفت چشم و حرکت کردیم به سمت شیرینی فروشی و کیک تولد و وسایل تزئینی خریدم و اومدم خونه و شروع کردم به تزئین کردن خونه و وقتی تموم شد رفتم حموم و واسه تولد کوک کلی خودمو آماده کردم و.............
ویو کوک
جلوی در خونه بودم و داشتم رمز در و میزدم و در که باز شد خونه تاریک تاریک بود و فقط چندتا نور کوچیک به چشمم میخورد که یهو
+تولدت مباااااارککککککککککککککک
و یهو همه ی لامپا روشن شد و ات و کیک تولد تو دستش اومد سمتم
+تولدت مبارک عشقمممم..........آرزو کن و بعد شمعا رو فوت کن😇
......................شمعا رو فوت کردم و کیک رو گذاشتم رو میز و ات بغلش کردم که پاهاش رو دورم حلقه کرد بردم گذاشتمش رو اُپن و لباش و اسیر کردم [۵ مین بعد]
_لباس خوبی رو انتخاب کردی
+هممم برای اینکه شاهکار هاتو ببینی اینو پوشیدم
منم شاهکارامو پررنگ تر کردم و............که
+هی کافیه بریم کیک رو بخوریم
و......................................................
حمایت کنید.شرایط پارت بعد
۲۰لایک و ۲۰کامنت
فالو فراموش نشه
😁🖤🥲
ویو کوک
[فلش بک تو خونه [شب ساعت ۱۱/۳۰]😈]
ات تو بغلم بود و داشتیم فیلم نیگاه میکردیم که
+کوک من خوابم میاد
_خب
+بریم بخوابیم دیع
_امشب از خواب خبری نیست
+چی؟
_تو شرکت رو یادت نیست
+هع فکر کردی.😏.......شب بخیر🫡
و ب سمت اتاق حرکت کرد که رفتم و براید بغلش کردم و سریع رفتم سمت اتاق و گذاشتمش رو تخت و لباسمو در می آوردم
_خب بیبی خوبی باش اوکی
+نه کوک نمیخواممممممممم
_هی اذیت نکن دیع . ددی بدی میشمااا
و شروع کردم به در آوردن لباسای ات
+کوک من نمیخوام دوباره اون درد و تحمل کنم
_بیبی قول میدم بهت خوش بگذره
و کل لباساش رو در آوردم . عضوم خیلی بزرگ شده بود و یهو این به ذهنم اومد که
_بنظرم تو به س*س روی صندلی خیلی علاقه داری آخه هر دفعه میای میشنی رو پام پس
بلند شدم نشستم رو صندلی و ات رو گذاشتم. رو پام و
_خودت باید انجامش بدی
و ورودیش رو با عضوم تنظیم کردم و آروم آروم واردش کردم.
+کوک نمیخوام ادامه بدم.
_یکم درد میکنه میدونم ولی ادامه بده تحمل کن لطفا.
+هممم
دستام رو دور کمر ات گذاشته بود و بالا پایین میکردم و هرلحظه سرعت کارو بیشتر میکردم
ویو ات
کم کم داشت خوشم میومد که یهو کوک بلند شد همونطور که عضوش داخلم بود منو گذاشت رو تخت و سریعتر و محکمتر ضربه میزد
_نمیخوای چیزی بگی ؟.
+همممم....[خوشش اومده]ددی تو خیلی خوبی ....آه[نا*له[هروقت وسط س*س نوشتم بدونید که نا*له س چون حوصله ندارم هر دفعه بنویسم که چیه 😁]]
_همم خوبه همینجوری ادامه بده
و....................................................
[فلش بک فردا[هیییی دلم درده گشادیم میشه بنویسم خودتون ی چیز عالی که هر دو راضی باشن رو تصور کنین]]
با احساس تکون خوردن ی چیزی رو شکمم از خواب بیدار شدم . دیدم کوک داره شکمم رو ماساژ میده
_صبح بخير بیبی
+هممم صبح تو هم بخیر ددی
_دلت درد میکنه؟
+یکمی
_همم بلند شو ببرمت حموم و ی لباسی بپوش،نمیخوای که دوباره بکنمت! 😅
+چی؟...
تازه متوجه شدم که لباسی تنم نیست . سرم و کردم زیر پتو
+هیییی تو برو من خودم میرم حموم
_خجالت کشیدی؟دیشب که حال میکردی خجالت نمیکشیدی؟😁😅
+یااا گفتم بسهههههه
_هعییی بیبی خجالتی من😇
+باشه باشه بسهههه
[فلش بک بعد از حموم]
از حموم اومدیم بیرون و اول من موهای کوک رو خشک کردم بعد کوک موهای منو خشک کرد و
+کوکی میگم چیزه من باید برم ی جایی
_چی؟ کجا؟
+خب ی جایی دیع . برم؟
_تا نگی کجا که نمیشه!
+خب با یکی از بادیگاردا میرم..هممم؟لطفا؟
_بهش فکر میکنم
+لطفا ددی تو میری شرکت منم قول میدم کارم ۲ ساعت بیشتر طول نکشه شاید کمتر.
_خیلی خب باشه
پریدم بغلش و لپشو بوسیدم
+مرسیییییییی
و رفتم آماده شدم بعد از ۲۰ مین صدای کوک اومد
_بیبی من میرم به یکی از بادیگاردا سپردم جایی که میخوای بری ببرتت
+هممم باشه
اومد سمتم و لباشو چسبوند به لبام و خیس میبوسید و ۲ مین بعد ول کرد و رفت.
دیگه کاملا آماده بودم رفتم پایین و پیش اون بادیگارده
+بریم
و اونم گفت چشم و حرکت کردیم به سمت شیرینی فروشی و کیک تولد و وسایل تزئینی خریدم و اومدم خونه و شروع کردم به تزئین کردن خونه و وقتی تموم شد رفتم حموم و واسه تولد کوک کلی خودمو آماده کردم و.............
ویو کوک
جلوی در خونه بودم و داشتم رمز در و میزدم و در که باز شد خونه تاریک تاریک بود و فقط چندتا نور کوچیک به چشمم میخورد که یهو
+تولدت مباااااارککککککککککککککک
و یهو همه ی لامپا روشن شد و ات و کیک تولد تو دستش اومد سمتم
+تولدت مبارک عشقمممم..........آرزو کن و بعد شمعا رو فوت کن😇
......................شمعا رو فوت کردم و کیک رو گذاشتم رو میز و ات بغلش کردم که پاهاش رو دورم حلقه کرد بردم گذاشتمش رو اُپن و لباش و اسیر کردم [۵ مین بعد]
_لباس خوبی رو انتخاب کردی
+هممم برای اینکه شاهکار هاتو ببینی اینو پوشیدم
منم شاهکارامو پررنگ تر کردم و............که
+هی کافیه بریم کیک رو بخوریم
و......................................................
حمایت کنید.شرایط پارت بعد
۲۰لایک و ۲۰کامنت
فالو فراموش نشه
😁🖤🥲
۱۶.۲k
۰۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.