فیک جونگ کوک (پایان خوب) پارت ۸
وارد اتاق شد و در و بست
_ ندیده بودم دخترا به خواهر پسرام حسودی بکنن
_ چی..
من حسودی نکردممم
مچ دستمو گرفت و با خودش بیرون اتاق برد
_ بیا راضی شدی
_ این مگه دوستت نبود
پس چرا اینشکلی صدات می کنه
_ دوست دخترمه حالا برو یه روز دیگه بیا دیدنم
دختره لوس
_ به مامان میگم
_ بگو ....
_ ببخشید ا/ت ولی دیگه تحمل دوست پسرت و ندارم...
بعد از این حرف رفت بیرون و در پشت سرش بست
_ خواهرت بود؟
_ آره
_ ببخشید نمی دونستم خواهرته
صبحانه خوردی ؟
_ نه
_ بیا برات درست کنم
______________________
_ قیافش که خیلی خوبه
(شروع به خوردن می کنه)
خوشمزسس
امروز میری رستوران ؟
_ نه
_ پس بعد از اینکه کارتو کردی بریم عمارت اصلی
_ باشه
(کنار جونگ کوک میاد و گونه اش و می بوسه)
ذهن جونگ کوک : آخه چرا اینجا نمی شد حالا اینجا باشه (منظورش لباشه )
ویو جونگ کوک
امیدوارم احساساتش نسبت به من عوض نشده باشه
ولی اون معلومه واقعا نمی دونه من چه کارایی از دستم بر میاد....
_ ندیده بودم دخترا به خواهر پسرام حسودی بکنن
_ چی..
من حسودی نکردممم
مچ دستمو گرفت و با خودش بیرون اتاق برد
_ بیا راضی شدی
_ این مگه دوستت نبود
پس چرا اینشکلی صدات می کنه
_ دوست دخترمه حالا برو یه روز دیگه بیا دیدنم
دختره لوس
_ به مامان میگم
_ بگو ....
_ ببخشید ا/ت ولی دیگه تحمل دوست پسرت و ندارم...
بعد از این حرف رفت بیرون و در پشت سرش بست
_ خواهرت بود؟
_ آره
_ ببخشید نمی دونستم خواهرته
صبحانه خوردی ؟
_ نه
_ بیا برات درست کنم
______________________
_ قیافش که خیلی خوبه
(شروع به خوردن می کنه)
خوشمزسس
امروز میری رستوران ؟
_ نه
_ پس بعد از اینکه کارتو کردی بریم عمارت اصلی
_ باشه
(کنار جونگ کوک میاد و گونه اش و می بوسه)
ذهن جونگ کوک : آخه چرا اینجا نمی شد حالا اینجا باشه (منظورش لباشه )
ویو جونگ کوک
امیدوارم احساساتش نسبت به من عوض نشده باشه
ولی اون معلومه واقعا نمی دونه من چه کارایی از دستم بر میاد....
۴.۷k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.