اثر هنری من / my artwork
اثرهنریمن / my artwork
P⁵
"رونا ویو"
دانشگاه تموم شد و منتظر تاکسی بودم ولی هیچ ماشینی واینمیساد
متوجه شدم که یه ماشین مدل بالایی جلوم وایساده و داره بوق میزنه
شیشه رو داد پایین فهمیدم که تهیونگه
تهیونگ:"بپر بالا"*بلند*
منم بدون رودرواسی سوار شدم
میخواستم صندلی عقب بشینم که گفت:"بیا جلو بشین"
منم رفتم صندلی جلو نشستم که تهیونگ گفت:"خونتون کجاست؟"
منم ادرسو بهش گفتم
داشتم از پنجره ماشین بیرون رو میدیدم که یهو تهیونگیه خیابون دیگه چرخید
و شوک شده رو به تهیونگ گفتم:"وایسا داری مسیرو اشتباه میری"
ته:"میدونم "
رونا:"داریمنو کجا میبری؟
ته:"یجای دور"پوزخند"
راستش ترسیدم و بغض کردم و با صدای لرزونی گفتم:"چرا داری منو میبری؟کجا منو میبری؟"
ته:"نمیخوام بخورمت که عه"
سرمو تکیه دادم به پنجره و اشکام روون روون روی صورتم غلط میخوردن
درسته من فوبیا دارم!
اونم بخاطر گذشته ام
سرمو برداشتم و رو به تهیونگ گفتم:"بزن کنار"
ته:"چرا گریه میکنی؟"
رونا:"بزن کنار:*بلند*
تهیونگ زد کنار ولی در ماشین رو قفل کرد
رونا:" م...من ف...فوبیا د..ارم
تهیونگ:"برای چی؟"
رونا با لکنت توضیح داد گذشته اش رو...
فلش بک به وقتی که رونا ۸ سالش بود
*رونا قبلا پولدار بوده*
راوی
~روزی رونا کوچولی ما بعد از مدرسه اش منتظر سرویسش بود
تا اینکه سرویسش اومد اما راننده مرد دیگه ای بود
توجهی نکرد و سوار ماشین شد ولی ماشین رفت سمت جاده ای دیگه و یهو یه گازی توی ماشین پخش شد و رونای ما بیهوش شد
وقتی بهوش اومد توی اتاقک خرابه ای بود که لخ*ت به صندلی دست و پاش بسته بود و پارچه ای کلفت روی دهنش بود
داشت گریه میکرد که یک مرد بزرگی وارد اتاق شد
با ش*لاق به کمر رونا ضربه میزد،کل بدنش رو لم*س میکرد،روی بدنش مار*ک های بنفشی میزاشت،اما کم کم کار داشت به جاهای باریکی کشیده میشد
و همچنان رونای ما اشک میریخت
که ناگهان در با شدت باز شد و پدر رونا وارد اتاقک شد و با اسلحه کار او مرد رو ساخت و رونا را نجات داد
اما حال رونا از اون به بعد خیلی بد بود که تا چند سال هرشب کابوس میدید و خواب درستی نداشت
پایان فلش بک
تهیونگ تن رونا رو برداشت و بغلش کرد و لب زد . . .
شرایط پارت بعد
۵ لایک
حمایت کنید🥹🤍
P⁵
"رونا ویو"
دانشگاه تموم شد و منتظر تاکسی بودم ولی هیچ ماشینی واینمیساد
متوجه شدم که یه ماشین مدل بالایی جلوم وایساده و داره بوق میزنه
شیشه رو داد پایین فهمیدم که تهیونگه
تهیونگ:"بپر بالا"*بلند*
منم بدون رودرواسی سوار شدم
میخواستم صندلی عقب بشینم که گفت:"بیا جلو بشین"
منم رفتم صندلی جلو نشستم که تهیونگ گفت:"خونتون کجاست؟"
منم ادرسو بهش گفتم
داشتم از پنجره ماشین بیرون رو میدیدم که یهو تهیونگیه خیابون دیگه چرخید
و شوک شده رو به تهیونگ گفتم:"وایسا داری مسیرو اشتباه میری"
ته:"میدونم "
رونا:"داریمنو کجا میبری؟
ته:"یجای دور"پوزخند"
راستش ترسیدم و بغض کردم و با صدای لرزونی گفتم:"چرا داری منو میبری؟کجا منو میبری؟"
ته:"نمیخوام بخورمت که عه"
سرمو تکیه دادم به پنجره و اشکام روون روون روی صورتم غلط میخوردن
درسته من فوبیا دارم!
اونم بخاطر گذشته ام
سرمو برداشتم و رو به تهیونگ گفتم:"بزن کنار"
ته:"چرا گریه میکنی؟"
رونا:"بزن کنار:*بلند*
تهیونگ زد کنار ولی در ماشین رو قفل کرد
رونا:" م...من ف...فوبیا د..ارم
تهیونگ:"برای چی؟"
رونا با لکنت توضیح داد گذشته اش رو...
فلش بک به وقتی که رونا ۸ سالش بود
*رونا قبلا پولدار بوده*
راوی
~روزی رونا کوچولی ما بعد از مدرسه اش منتظر سرویسش بود
تا اینکه سرویسش اومد اما راننده مرد دیگه ای بود
توجهی نکرد و سوار ماشین شد ولی ماشین رفت سمت جاده ای دیگه و یهو یه گازی توی ماشین پخش شد و رونای ما بیهوش شد
وقتی بهوش اومد توی اتاقک خرابه ای بود که لخ*ت به صندلی دست و پاش بسته بود و پارچه ای کلفت روی دهنش بود
داشت گریه میکرد که یک مرد بزرگی وارد اتاق شد
با ش*لاق به کمر رونا ضربه میزد،کل بدنش رو لم*س میکرد،روی بدنش مار*ک های بنفشی میزاشت،اما کم کم کار داشت به جاهای باریکی کشیده میشد
و همچنان رونای ما اشک میریخت
که ناگهان در با شدت باز شد و پدر رونا وارد اتاقک شد و با اسلحه کار او مرد رو ساخت و رونا را نجات داد
اما حال رونا از اون به بعد خیلی بد بود که تا چند سال هرشب کابوس میدید و خواب درستی نداشت
پایان فلش بک
تهیونگ تن رونا رو برداشت و بغلش کرد و لب زد . . .
شرایط پارت بعد
۵ لایک
حمایت کنید🥹🤍
۶.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.