part: 54
هانا: حرومزاده هرکاری بگی میکنم غیر این نمیتونم این کارو باهاشون بکنم
مین جه: آخی عسل بابایی چجوری به من خیانت کردی هان؟همونطوری با اونا اینکارو بکن تازه تو به اونا خیانت نمیکنی فقط جونشونو داری نجات میدی
هانا: ت...تا کی وقت دارم؟
مین جه: افرین خوبه،اومم تا فردا
هانا: چییی انقدر زود؟
مین جه: آره وگرنه اونایی که فکر میکنی خانوادتن و بگا میدم
هانا: عوضیی
گوشیو قطع کرد حرومی
باز اون بغض لعنتی به سراغم اومده بو
هانا: وای خدا من چیکار کنمم خدایاااااا(بغض)
جیمین: هاناااااا کجا موندیییی بیا دیگهه(داد)
هانا:اومدم اومدممم
با ذهن آشفته به سمت جیمین که جلوی در منتظرم وایساده بود رفتم
جیمین: هانا حالت خوبه؟
هانا: اوهوم چرا بد باشم
جیمین. هیچی فقط قیافت خیلی یجوریه
هانا: نبابا چیزی نیست بریم تو
جیمین: باشه بریم بانو
رفتیم داخل به همه نگاه کردم به کسایی که مثل خانوادم بودن
درواقع میشه گفت خانوادم بودن چون تاحالا خانواده ای نداشتم اما اونا این کمبودو برام پر کردن بعد سالها تونستم حس خانواده داشتنو با اونا تجربه کنم و مدیونشون بودم
روزای زیادی باهم گذروندیم چجوری اینکارو بکنم
یبار دیدم حال بدشونو دوباره چطور اینکارو کنم؟
جئونِ رومخو چیکارکنم جوری وابسته خودش کرده بودم که جدایی ازش سخت ترین کار زندگیم بود چطور میخواستم دوریشو تحمل کنم بدون دیوونه بازیاش بدون جئونی که هرلحظه حرصم بده و اذیتم کنه
کوک: هانا خیلی تو فکری چیزی شده؟
هانا:راستش دارم به این فکر میکنم الان بیاین الکل بخوریم
کوک:چرا به چه دلیل؟
هانا:الکل خوردن دلیل میخواد مگه
کوک:وقتی تو بگی ارع
هانا: دلم خواست
جیمین: انقدر بحث نکنین تو مخیا خیره سرتون کاپلین مثلا هرکی ببینتتون فک میکنه دشمنین ببین الکل اوردم
مین جه: آخی عسل بابایی چجوری به من خیانت کردی هان؟همونطوری با اونا اینکارو بکن تازه تو به اونا خیانت نمیکنی فقط جونشونو داری نجات میدی
هانا: ت...تا کی وقت دارم؟
مین جه: افرین خوبه،اومم تا فردا
هانا: چییی انقدر زود؟
مین جه: آره وگرنه اونایی که فکر میکنی خانوادتن و بگا میدم
هانا: عوضیی
گوشیو قطع کرد حرومی
باز اون بغض لعنتی به سراغم اومده بو
هانا: وای خدا من چیکار کنمم خدایاااااا(بغض)
جیمین: هاناااااا کجا موندیییی بیا دیگهه(داد)
هانا:اومدم اومدممم
با ذهن آشفته به سمت جیمین که جلوی در منتظرم وایساده بود رفتم
جیمین: هانا حالت خوبه؟
هانا: اوهوم چرا بد باشم
جیمین. هیچی فقط قیافت خیلی یجوریه
هانا: نبابا چیزی نیست بریم تو
جیمین: باشه بریم بانو
رفتیم داخل به همه نگاه کردم به کسایی که مثل خانوادم بودن
درواقع میشه گفت خانوادم بودن چون تاحالا خانواده ای نداشتم اما اونا این کمبودو برام پر کردن بعد سالها تونستم حس خانواده داشتنو با اونا تجربه کنم و مدیونشون بودم
روزای زیادی باهم گذروندیم چجوری اینکارو بکنم
یبار دیدم حال بدشونو دوباره چطور اینکارو کنم؟
جئونِ رومخو چیکارکنم جوری وابسته خودش کرده بودم که جدایی ازش سخت ترین کار زندگیم بود چطور میخواستم دوریشو تحمل کنم بدون دیوونه بازیاش بدون جئونی که هرلحظه حرصم بده و اذیتم کنه
کوک: هانا خیلی تو فکری چیزی شده؟
هانا:راستش دارم به این فکر میکنم الان بیاین الکل بخوریم
کوک:چرا به چه دلیل؟
هانا:الکل خوردن دلیل میخواد مگه
کوک:وقتی تو بگی ارع
هانا: دلم خواست
جیمین: انقدر بحث نکنین تو مخیا خیره سرتون کاپلین مثلا هرکی ببینتتون فک میکنه دشمنین ببین الکل اوردم
۵.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.