♡دوستت دارم حتی بدون تو♡ پارت ۳
♡دوستت دارم حتی بدون تو♡ پارت ۳
♡I love you even without you♡
♡나는 당신이 없어도 당신을 사랑합니다♡
___________________________
وارد کلاس شدم. لونا رو دیدم(دوست صمیمی هانول) چقدر دلم برای این دختر تنگ شده بود. رفتم پیشش نشستم.
لونا: سلام هانول! چقدر دلم برات تنگ شده بود!
هانول:سلام لونا! منم دلم برات یه ذره شده بود.
همدیگه رو بغل کردیم.
تهیونگ وارد کلاس شد و با دوستش جلوی میز ما نشستند. به گوش لونا نزدیک شدم، بدون اینکه تهیونگ بفهمه، بهش یه چیزی گفتم:
هانول: آنقدر از این پسره بدم میاد که نگو
لونا: چرا؟...پسر به این خوبی!
هانول: کجاش خوبه؟ بی ادب که هست، بی احساسم که هست، دمِ درِ دانشگاه بهش سلام دادم اون فقط...
تا خواستم بقیه ی حرفم رو بگم، معلم وارد کلاس شد.
(معلم: آقای چانگ)
آقای چانگ: سلام بچه ها! امیدوارم که حالتون خوب باشه! خب یک سال تحصیلی دیگه رو باهم شروع میکنیم و بهتون امید دارم که امسال هم به خوبی و خوشی میگذره و فارغالتحصيل میشید. مثل هر سال ۲ نفر، ۲ نفر گروه بندی تون میکنم و تا آخر سال باهم هم گروه هستید و اینکه هرکی رو که گفتم میاد روی اون میزی که من میگم میشینه.
خانم پارک یونا با خانم جئون لونا، میز آخر....
آقای کیم تهیونگ با خانم پارک هانول، میز اول.
چییییی؟ من با تهیونگ افتادم آخه چراااااا؟ باید تا آخر سال تحملش کنم.
تهیونگ:
صبر کن ببینم!یعنی درست شنیدم! من با هانول افتادم؟ آه... آره با هانول افتادم ولی هر چی باشه بهتر از دختر های دیگس و همین که اصلا براش مهم نیستم از هرچیزی برام بهتره!
آقای چانگ: اینم از گروه بندی هاتون!
کتاب هاتون رو باز کنید میخوام درس رو شروع کنم.
*۱ ساعت بعد*
چقدر کسل کننده بود. هیچی ازش نفهمیدم.
هانول: دیدم سر کلاس هیچ کدوم از نکاتی که آقای چانگ گفت رو ننوشتی! بیا اینم دفترم، تمام نکات رو نوشتم. دوست ندارم گروهم به خاطر تو افت کنه! حالا هم کنارت میشینم که از زیر کار در نری!
ته: نمیخواد تو پیشم باشی خودم مینویسم.
هانول: به هیچ وجه
حوصله کَل کَل باهاش رو نداشتم، گذاشتم هر کاری که دوست داره رو بکنه.
*۵ ساعت بعد*
بلاخره کلاس ها تموم شد. هیچی از درس نمیفمیدم. مونده بودم که هانول چطوری همه ی این ها میفهمه. صدای بوق راننده رو شنیدم. به سمت ماشین رفتم که صدای هانول رو شنیدم که داره صدام میزنه.
هانول: صبر کن!
ته: هان؟
ات: واقعا بی ادبی! بیا کتابت رو یادت رفت بِبَری.
کتاب رو از دستش گرفتم.
هانول: یه تشکر ساده هم بکنی کافیها!
ته: ممنون.
ات: خواهش میکنم.
سوار ماشین شدم.
ادامه دارد...
اینم از پارت ۳💜
♡I love you even without you♡
♡나는 당신이 없어도 당신을 사랑합니다♡
___________________________
وارد کلاس شدم. لونا رو دیدم(دوست صمیمی هانول) چقدر دلم برای این دختر تنگ شده بود. رفتم پیشش نشستم.
لونا: سلام هانول! چقدر دلم برات تنگ شده بود!
هانول:سلام لونا! منم دلم برات یه ذره شده بود.
همدیگه رو بغل کردیم.
تهیونگ وارد کلاس شد و با دوستش جلوی میز ما نشستند. به گوش لونا نزدیک شدم، بدون اینکه تهیونگ بفهمه، بهش یه چیزی گفتم:
هانول: آنقدر از این پسره بدم میاد که نگو
لونا: چرا؟...پسر به این خوبی!
هانول: کجاش خوبه؟ بی ادب که هست، بی احساسم که هست، دمِ درِ دانشگاه بهش سلام دادم اون فقط...
تا خواستم بقیه ی حرفم رو بگم، معلم وارد کلاس شد.
(معلم: آقای چانگ)
آقای چانگ: سلام بچه ها! امیدوارم که حالتون خوب باشه! خب یک سال تحصیلی دیگه رو باهم شروع میکنیم و بهتون امید دارم که امسال هم به خوبی و خوشی میگذره و فارغالتحصيل میشید. مثل هر سال ۲ نفر، ۲ نفر گروه بندی تون میکنم و تا آخر سال باهم هم گروه هستید و اینکه هرکی رو که گفتم میاد روی اون میزی که من میگم میشینه.
خانم پارک یونا با خانم جئون لونا، میز آخر....
آقای کیم تهیونگ با خانم پارک هانول، میز اول.
چییییی؟ من با تهیونگ افتادم آخه چراااااا؟ باید تا آخر سال تحملش کنم.
تهیونگ:
صبر کن ببینم!یعنی درست شنیدم! من با هانول افتادم؟ آه... آره با هانول افتادم ولی هر چی باشه بهتر از دختر های دیگس و همین که اصلا براش مهم نیستم از هرچیزی برام بهتره!
آقای چانگ: اینم از گروه بندی هاتون!
کتاب هاتون رو باز کنید میخوام درس رو شروع کنم.
*۱ ساعت بعد*
چقدر کسل کننده بود. هیچی ازش نفهمیدم.
هانول: دیدم سر کلاس هیچ کدوم از نکاتی که آقای چانگ گفت رو ننوشتی! بیا اینم دفترم، تمام نکات رو نوشتم. دوست ندارم گروهم به خاطر تو افت کنه! حالا هم کنارت میشینم که از زیر کار در نری!
ته: نمیخواد تو پیشم باشی خودم مینویسم.
هانول: به هیچ وجه
حوصله کَل کَل باهاش رو نداشتم، گذاشتم هر کاری که دوست داره رو بکنه.
*۵ ساعت بعد*
بلاخره کلاس ها تموم شد. هیچی از درس نمیفمیدم. مونده بودم که هانول چطوری همه ی این ها میفهمه. صدای بوق راننده رو شنیدم. به سمت ماشین رفتم که صدای هانول رو شنیدم که داره صدام میزنه.
هانول: صبر کن!
ته: هان؟
ات: واقعا بی ادبی! بیا کتابت رو یادت رفت بِبَری.
کتاب رو از دستش گرفتم.
هانول: یه تشکر ساده هم بکنی کافیها!
ته: ممنون.
ات: خواهش میکنم.
سوار ماشین شدم.
ادامه دارد...
اینم از پارت ۳💜
۶۲۹
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.