Part:32
Part:32
٪خب پس از این ببعد راحت باش چون اونطور ک سولی میگفت میخای پیشش بمونی و قراره زیاد همدیگه رو ببینیم حالا از خودت بگو
$عام به کسی نگو خوب ولی(با بغض)
٪حتی سولی؟ چرا بغض کردی؟(نگران)
$نه سولی میدونه به هر حال اون تنها دوستمه خب من وقتی به دنیا اومدم پدر مادرم ترکم کردن و یه زن و شوهر منو به سرپرستی گرفتن چون خانومه نمیتونست بچه دار شه و خب خیلی دوستشون دارم چون اونا همیشه هوامو دارن خیلی بهم اهمیت میدن من با هرکی میخام دوست شم ازم دور میشن و بخاطر شغل پدر مادرمه
٪مگه شغلشون چیه؟
$عام دلیلی نمیبینم ک بگم(یکم ناراحت ولی جدی)
٪اوکی
فلش بک*
-عشقم بیدار شوو
لبای سولی رو بوسید
+اوممم رسیدیم؟(خابالو)رسیدیممممم(داد و ذوق)
-اره اره رسیدیم(خندید)
یونا به شیشه چند ضربه زد و سولی از ماشین پیاده شد
$دختر خوب خابیدیا(خندید)
+ارهه خیلی کیف داد
٪من میرم تهیون رو بزارم تو اتاق هنوز خابه
+چقد میخابهه بزار بیدارش کنم
٪نه تروخدا ولش کن خستس شب شده دیگه به هر حال بیدارش کنی بازم باید یکساعت دیگه بخابه
+اوم راس میگی
-کوک برو تهیون رو بزار اتاق و بیا بریم یه سوپر مارکت خرید کنیم
+این اطراف سوپرمارکت هست؟
$اره من دیدم فک کنم پنج دقیقه راه باشه کوک تو تهبون رو بده من من میبرمش
٪اوکی
-اره یه پنج ده ای دقیقه راه هست تا سوپرمارکت
+باشه پس برین مراقب جاده هم باشین (با تاکید گفت) تهیونگ توم آروم ماشین برون اصن بزار کوک بشینه پشت فرمون
-ایشش مگه چجوری رانندگی میکنم خیلیم خوبه
٪بشین بریم زود خطرناکه بخایم دخترارو تنها بزاریم زود بریم بیایم
-اوکی
تهیونگ و کوک رفتن دخترا هم رفتن تو کلبه و یونا رفت به یکی از اتاق ها ک تخت دو نفره ی بزرگی داشت و تهیون رو گذاشت روی تخت برگشت و وسایلشونو باهم چیدن تو اتاق ها....
٪خب پس از این ببعد راحت باش چون اونطور ک سولی میگفت میخای پیشش بمونی و قراره زیاد همدیگه رو ببینیم حالا از خودت بگو
$عام به کسی نگو خوب ولی(با بغض)
٪حتی سولی؟ چرا بغض کردی؟(نگران)
$نه سولی میدونه به هر حال اون تنها دوستمه خب من وقتی به دنیا اومدم پدر مادرم ترکم کردن و یه زن و شوهر منو به سرپرستی گرفتن چون خانومه نمیتونست بچه دار شه و خب خیلی دوستشون دارم چون اونا همیشه هوامو دارن خیلی بهم اهمیت میدن من با هرکی میخام دوست شم ازم دور میشن و بخاطر شغل پدر مادرمه
٪مگه شغلشون چیه؟
$عام دلیلی نمیبینم ک بگم(یکم ناراحت ولی جدی)
٪اوکی
فلش بک*
-عشقم بیدار شوو
لبای سولی رو بوسید
+اوممم رسیدیم؟(خابالو)رسیدیممممم(داد و ذوق)
-اره اره رسیدیم(خندید)
یونا به شیشه چند ضربه زد و سولی از ماشین پیاده شد
$دختر خوب خابیدیا(خندید)
+ارهه خیلی کیف داد
٪من میرم تهیون رو بزارم تو اتاق هنوز خابه
+چقد میخابهه بزار بیدارش کنم
٪نه تروخدا ولش کن خستس شب شده دیگه به هر حال بیدارش کنی بازم باید یکساعت دیگه بخابه
+اوم راس میگی
-کوک برو تهیون رو بزار اتاق و بیا بریم یه سوپر مارکت خرید کنیم
+این اطراف سوپرمارکت هست؟
$اره من دیدم فک کنم پنج دقیقه راه باشه کوک تو تهبون رو بده من من میبرمش
٪اوکی
-اره یه پنج ده ای دقیقه راه هست تا سوپرمارکت
+باشه پس برین مراقب جاده هم باشین (با تاکید گفت) تهیونگ توم آروم ماشین برون اصن بزار کوک بشینه پشت فرمون
-ایشش مگه چجوری رانندگی میکنم خیلیم خوبه
٪بشین بریم زود خطرناکه بخایم دخترارو تنها بزاریم زود بریم بیایم
-اوکی
تهیونگ و کوک رفتن دخترا هم رفتن تو کلبه و یونا رفت به یکی از اتاق ها ک تخت دو نفره ی بزرگی داشت و تهیون رو گذاشت روی تخت برگشت و وسایلشونو باهم چیدن تو اتاق ها....
۸.۹k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.