کافه عشق:پارت سوم
اون....اون
بومگیو بود میتونستم از صدای گرم دل نوازش تشخیص بدم که اونه یه نفس عمیق کشیدم و برگشتم طرفش
میا:اوه،اقای چوی خوشحالم که امروزم اومدین لطفا بفرمایین
لبخند گرمی بهم تحویل داد و دوتای وارد کافه شدیم،اون به سمت میزش رفت که کنار ویو کافه بود و همیشه هم اونجا میشست،منم رفتم تا لباسمو عوض کنم
فلش به بعد عوض کردن لباس:
بعد عوض کردن لباس دفترچه ای توش سفارشارو مینوشتم رو برداشتم و به سمت بومگیو رفتم
میا:خب آقای چوی امروز چی میل دارین
بومگیو:همون همیشگی
میا:یعنی قهوه تلخ،درسته؟
بومگیو:بله درسته
میا:خب سفارشتون بعد چند دقیقه آماده میشه
بومگیو:ممنون(به همراه یه لبخند گرم که قلب میا رو دلگرم میکرد)
تعظیم کوتاهی کردم و به طرف سوهو(کسی سفارشارو آماده میکرد)
رفتم و سفارشو بهش نشون دادم و اونم گفت که بعد۵دقیقه اماده میشه
رفتم تا سفارشای دیگه رو بگیرم رفتم سمت یه میز که چندتا پسر الدنگ نشسته بودن و مثل هرزه ها بهم نگاه میکردن
میا:سفارشتون چیه قربان
یکی از پسرا:چنتا مشروب بای دختر د*اف
مثل تو
میا:(با چهره جدی و عصبانی)ولی ببخشید اقایون ابنجا کلاب نیست اگه اینارو میخوای بهتره تشریف ببری یه جای دیگه
پسرا:تو الان چی گفتی دختره ی ....
میا:اقا لطفا بزرگتر از دهنتون حرف نزنین
پسره:چی گفتی
میخواست یه سیلی بزنه به صورتت ولی اون سیلی روی صورتت فرود نیومد انگار یکی دستشو گرفت،فکر کردم اون سوهو یا رئیس یا یکی از مشتریا بود ولی اون
اون...اوه خدای اون
بومگیو بود میتونستم از صدای گرم دل نوازش تشخیص بدم که اونه یه نفس عمیق کشیدم و برگشتم طرفش
میا:اوه،اقای چوی خوشحالم که امروزم اومدین لطفا بفرمایین
لبخند گرمی بهم تحویل داد و دوتای وارد کافه شدیم،اون به سمت میزش رفت که کنار ویو کافه بود و همیشه هم اونجا میشست،منم رفتم تا لباسمو عوض کنم
فلش به بعد عوض کردن لباس:
بعد عوض کردن لباس دفترچه ای توش سفارشارو مینوشتم رو برداشتم و به سمت بومگیو رفتم
میا:خب آقای چوی امروز چی میل دارین
بومگیو:همون همیشگی
میا:یعنی قهوه تلخ،درسته؟
بومگیو:بله درسته
میا:خب سفارشتون بعد چند دقیقه آماده میشه
بومگیو:ممنون(به همراه یه لبخند گرم که قلب میا رو دلگرم میکرد)
تعظیم کوتاهی کردم و به طرف سوهو(کسی سفارشارو آماده میکرد)
رفتم و سفارشو بهش نشون دادم و اونم گفت که بعد۵دقیقه اماده میشه
رفتم تا سفارشای دیگه رو بگیرم رفتم سمت یه میز که چندتا پسر الدنگ نشسته بودن و مثل هرزه ها بهم نگاه میکردن
میا:سفارشتون چیه قربان
یکی از پسرا:چنتا مشروب بای دختر د*اف
مثل تو
میا:(با چهره جدی و عصبانی)ولی ببخشید اقایون ابنجا کلاب نیست اگه اینارو میخوای بهتره تشریف ببری یه جای دیگه
پسرا:تو الان چی گفتی دختره ی ....
میا:اقا لطفا بزرگتر از دهنتون حرف نزنین
پسره:چی گفتی
میخواست یه سیلی بزنه به صورتت ولی اون سیلی روی صورتت فرود نیومد انگار یکی دستشو گرفت،فکر کردم اون سوهو یا رئیس یا یکی از مشتریا بود ولی اون
اون...اوه خدای اون
۳.۴k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.