part:⁸
part:⁸
(اسلاید دو لباس لونا برای تولد یونا)
رفتم خونه و کمی خوابیدم و بعد با صدای الارم گوشیم بیدار شدم رفتم حموم و بعد از ۳۰ مین اومدم بیرون و موهایم رو خشک کردم و باز گذاشتم و لباسم رو پوشیدم و تینتم رو زدم و خط چشم دارکی کشیدم و بعد رفتم کفش های الستارم رو پوشیدم و پیاده به سمت بار رفتم
وارد بار که شدم بوی سیگار و الکل به مشامم میرسید
اونطرف دوستام رو دیدم و رفتم بهشون سلام کردم و وارد یکی از اتاق های بار که از قبل رزرو شده بود رفتیم و نشستیم هیون خیلی خوشگل شده بود جنتلمن وای لونااا چی میگی دیوونه شدی
من رفتم کنار یونا نشستم خواهر عزیزم
کلی خوشگذروندیم
الان وقتش بود به یونا بگم خواهرشم
+یونا میخواستم یچیزی رو بهت بگم
ی:بگو
همه بچه ها به ما نگاه میکردن
+راستش من خواهرتم
ی:اینو که همه میدونن
+نه منظورم اینه که مامان بابای تو مامان بابای منم هستن یعنی من و تو خواهر همدیگه هستیم
ی:یعنی چیییی
+من دوست دارم بخدا
همه بچه ها با تعجب به لونا نگاه میکردن
یونا با بغض از اتاق بار خارج شد و منم دنبالش رفتم ولی اون از بار خارج شد
خواستم برگردم به اتاق بار که یکی دستمو گرفت برگشتم دیدم یه مرد هست وای
باز یه هول
+چیه
م:بیا یکم خوشبگذرونیم
+زر نزن من باید برم
م:چقدر بی ادب یعنی نمیای
+میام جرت میدما ولم کن وگرنه دستتو قلم میکنم
م:اوکی وقتی به من بی احترامی میکنی عواقبش هم پای خودته
یهو یه تفنگاز جیبش در آورد و...
امیدوارم خوشتون بیاد 😈💜
(اسلاید دو لباس لونا برای تولد یونا)
رفتم خونه و کمی خوابیدم و بعد با صدای الارم گوشیم بیدار شدم رفتم حموم و بعد از ۳۰ مین اومدم بیرون و موهایم رو خشک کردم و باز گذاشتم و لباسم رو پوشیدم و تینتم رو زدم و خط چشم دارکی کشیدم و بعد رفتم کفش های الستارم رو پوشیدم و پیاده به سمت بار رفتم
وارد بار که شدم بوی سیگار و الکل به مشامم میرسید
اونطرف دوستام رو دیدم و رفتم بهشون سلام کردم و وارد یکی از اتاق های بار که از قبل رزرو شده بود رفتیم و نشستیم هیون خیلی خوشگل شده بود جنتلمن وای لونااا چی میگی دیوونه شدی
من رفتم کنار یونا نشستم خواهر عزیزم
کلی خوشگذروندیم
الان وقتش بود به یونا بگم خواهرشم
+یونا میخواستم یچیزی رو بهت بگم
ی:بگو
همه بچه ها به ما نگاه میکردن
+راستش من خواهرتم
ی:اینو که همه میدونن
+نه منظورم اینه که مامان بابای تو مامان بابای منم هستن یعنی من و تو خواهر همدیگه هستیم
ی:یعنی چیییی
+من دوست دارم بخدا
همه بچه ها با تعجب به لونا نگاه میکردن
یونا با بغض از اتاق بار خارج شد و منم دنبالش رفتم ولی اون از بار خارج شد
خواستم برگردم به اتاق بار که یکی دستمو گرفت برگشتم دیدم یه مرد هست وای
باز یه هول
+چیه
م:بیا یکم خوشبگذرونیم
+زر نزن من باید برم
م:چقدر بی ادب یعنی نمیای
+میام جرت میدما ولم کن وگرنه دستتو قلم میکنم
م:اوکی وقتی به من بی احترامی میکنی عواقبش هم پای خودته
یهو یه تفنگاز جیبش در آورد و...
امیدوارم خوشتون بیاد 😈💜
۵.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.