p⁵
جونگکوک«ببریدش توی اون اتاق..
-نینا-
کوک به یه اتاق اشاره کرد که درش سیاه بود ولی وسطش یه شیشه تقریبا بزرگ بود که اونور در ازش پیدا بود..
وقتی وارد اتاق شدم دیدم..
دیدم..
اره..قرار بود شکنجه بشم..
بعد از تقریبا پنج دقیقه جونگکوک وارد این اتاق کوفتی شد و شروع کرد به حرف زدن..
جونگکوک«که عشق منو میکشی عوضی؟
جونگکوک«ارهههه؟!
نینا«ب..بخدا
جونگکوک«خفه شو..قراره جون بدی!
شلاقو برداشت و..
جونگکوک«با هر ضربه میشماری
نینا«کوک بخدا..
جونگکوک«ببرررر صداتووو....
نینا»هق..چشم..
اولی..دومی..سومی..
صدمی..
صد و پنجاه و بلخره تموم شد..!
-جونگکوک تن بیجون و ظریف دختر رو بدون هیچ رحمی میزد..!
ولی اون هنوز زنده بود و یکلام حرف نزده بود..
البته جز شمارش ضربات..!
پس جونگکوک رفت سمت شلاق خار دار..
گویا کار دختر ساخته بود!
خاست اولین ضربه رو بزنه که بوم..!
صدای زنگ خونه اومد..
-نینا-
برای بار دیگه،خوشحال شدم که قراره زنده بمونم..
ولی همین الانشم با مرده ها هیچ فرقی نمیکردم..
جونگکوک رفت تا ببینه کیه..
منم سعی کردم وضعم رو بهتر کنم..
هنوزم ازش خوشم میومد!
نمیدونم این پسر چی داشت که منو به خودش جذب میکرد..
هر موقع به چشماش نگاه میکنم غرقشون میشم..
به اون لبای خوشفرمش که الان با پیرسینگ تزئین شده بودن که نگاه میکنم، دلم میخاد بدونم چرا نمیتونم اونارو داشته باشم؟
موهاش، که الان بلند شده بودن..منو از همیشه بیشتر دیوونه خودشون میکردن..
دستش که الان پلمپ تتو بود..
من دیوونه این پسر که نه..این مرد شدم..!
ایا میتونم شانسی داشته باشم که اونو مال خودم بکنم؟
هه چقد بدبختم که عاشقش شدم..!
مطمئنم اون همون قاتل سریالی معروفیه که میگن..
اما باید تحقیق کنم..!
راستی..الان پدربزرگ چی میشه؟
اون خانواده ای نداشت..:-)
امید وارم یکی کمکش کنه تا وقتی که ازاد شدم برم کمکش!
البته فکر نکنم ازاد بشم..!
اما..انقد بدبخت و عاشقم، که حاضرم همیشه بخاطرش جون بدم..!
به دستش شکنجه بشم و ازش کتک بخورم،اما ببینمش..!
اون خیلی ازم بزرگتره..حتما منو به عنوان یه بچه میبینه..
از اولشم میدونستم که اون منو دوست نداشت و نداره و نخاهد داشت..!
حتی موقع مدرسه هم،اون منو فقط به عنوان دوستش میدید:)
-اما کی از سرنوشت خبر داره..؟!
...…..........…......…..…
-کوک-
رفتم درو باز کردم و در کمال تعجب..!
اون .......... بوددددد!!!!(اسم طرف:/)
کیه بنظرتون؟🤔🤫
شرایطپارتبعد:
+²⁵لایکوکامنت
-نینا-
کوک به یه اتاق اشاره کرد که درش سیاه بود ولی وسطش یه شیشه تقریبا بزرگ بود که اونور در ازش پیدا بود..
وقتی وارد اتاق شدم دیدم..
دیدم..
اره..قرار بود شکنجه بشم..
بعد از تقریبا پنج دقیقه جونگکوک وارد این اتاق کوفتی شد و شروع کرد به حرف زدن..
جونگکوک«که عشق منو میکشی عوضی؟
جونگکوک«ارهههه؟!
نینا«ب..بخدا
جونگکوک«خفه شو..قراره جون بدی!
شلاقو برداشت و..
جونگکوک«با هر ضربه میشماری
نینا«کوک بخدا..
جونگکوک«ببرررر صداتووو....
نینا»هق..چشم..
اولی..دومی..سومی..
صدمی..
صد و پنجاه و بلخره تموم شد..!
-جونگکوک تن بیجون و ظریف دختر رو بدون هیچ رحمی میزد..!
ولی اون هنوز زنده بود و یکلام حرف نزده بود..
البته جز شمارش ضربات..!
پس جونگکوک رفت سمت شلاق خار دار..
گویا کار دختر ساخته بود!
خاست اولین ضربه رو بزنه که بوم..!
صدای زنگ خونه اومد..
-نینا-
برای بار دیگه،خوشحال شدم که قراره زنده بمونم..
ولی همین الانشم با مرده ها هیچ فرقی نمیکردم..
جونگکوک رفت تا ببینه کیه..
منم سعی کردم وضعم رو بهتر کنم..
هنوزم ازش خوشم میومد!
نمیدونم این پسر چی داشت که منو به خودش جذب میکرد..
هر موقع به چشماش نگاه میکنم غرقشون میشم..
به اون لبای خوشفرمش که الان با پیرسینگ تزئین شده بودن که نگاه میکنم، دلم میخاد بدونم چرا نمیتونم اونارو داشته باشم؟
موهاش، که الان بلند شده بودن..منو از همیشه بیشتر دیوونه خودشون میکردن..
دستش که الان پلمپ تتو بود..
من دیوونه این پسر که نه..این مرد شدم..!
ایا میتونم شانسی داشته باشم که اونو مال خودم بکنم؟
هه چقد بدبختم که عاشقش شدم..!
مطمئنم اون همون قاتل سریالی معروفیه که میگن..
اما باید تحقیق کنم..!
راستی..الان پدربزرگ چی میشه؟
اون خانواده ای نداشت..:-)
امید وارم یکی کمکش کنه تا وقتی که ازاد شدم برم کمکش!
البته فکر نکنم ازاد بشم..!
اما..انقد بدبخت و عاشقم، که حاضرم همیشه بخاطرش جون بدم..!
به دستش شکنجه بشم و ازش کتک بخورم،اما ببینمش..!
اون خیلی ازم بزرگتره..حتما منو به عنوان یه بچه میبینه..
از اولشم میدونستم که اون منو دوست نداشت و نداره و نخاهد داشت..!
حتی موقع مدرسه هم،اون منو فقط به عنوان دوستش میدید:)
-اما کی از سرنوشت خبر داره..؟!
...…..........…......…..…
-کوک-
رفتم درو باز کردم و در کمال تعجب..!
اون .......... بوددددد!!!!(اسم طرف:/)
کیه بنظرتون؟🤔🤫
شرایطپارتبعد:
+²⁵لایکوکامنت
۲۸.۳k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.