نگاه پر دردسر عشق قسمت ۵💜🦉🦇
دیانا :ارسلااان
ارسلان :جونم
دیانا:من وسایلم رو جمع کردم واقعاا فردا میریم
ارسلان:اره عزیزم هنوز باورت نشده
دیانا:نه
صبح....ساعت۳
ارسلان :دیانااااا پاشوو قشنگمم
دیانا :بزار ۵ دقیقه بخوابن
ارسلان :نمی خواهیی بریم پیش محراب
زود بیدار شدم
۱۵مین بعد
دیانا :بریم
ارسلان :بریم
رفتیم فرودگاه بعد دیانا اضافه بار خورد
رضا و پانیذ هم برای بدرقه اومدن
رضا:دیانا مثل همیشه اضافه بار
دیانا :تازه چمدون کوچیکمو برداشتم
ارسلان :عزیزم این تازه کوچیکته ؟؟این از مال من بزرگتره
دیانا :وقتی دختر باشی همینه
باشه پرواز رفت
رفتیم سوار هوا پیما شدیم رسیدیم اونجا صبح بود
و بعد رفتیم پیش محراب و مهشاد
و مهشاد درو باز کرد پریدم بغلش
و بعد ارسلان سلام کرد و من روبه مهشاد کردم و گفتم محراب کو؟؟
مهشاد.........اوم💜🦉🦇
#ارسلان🦇
#دیانا🦉
ارسلان :جونم
دیانا:من وسایلم رو جمع کردم واقعاا فردا میریم
ارسلان:اره عزیزم هنوز باورت نشده
دیانا:نه
صبح....ساعت۳
ارسلان :دیانااااا پاشوو قشنگمم
دیانا :بزار ۵ دقیقه بخوابن
ارسلان :نمی خواهیی بریم پیش محراب
زود بیدار شدم
۱۵مین بعد
دیانا :بریم
ارسلان :بریم
رفتیم فرودگاه بعد دیانا اضافه بار خورد
رضا و پانیذ هم برای بدرقه اومدن
رضا:دیانا مثل همیشه اضافه بار
دیانا :تازه چمدون کوچیکمو برداشتم
ارسلان :عزیزم این تازه کوچیکته ؟؟این از مال من بزرگتره
دیانا :وقتی دختر باشی همینه
باشه پرواز رفت
رفتیم سوار هوا پیما شدیم رسیدیم اونجا صبح بود
و بعد رفتیم پیش محراب و مهشاد
و مهشاد درو باز کرد پریدم بغلش
و بعد ارسلان سلام کرد و من روبه مهشاد کردم و گفتم محراب کو؟؟
مهشاد.........اوم💜🦉🦇
#ارسلان🦇
#دیانا🦉
۵.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.