چرخُ فلک p13
با حوله از حموم اومدم بیرون
پهلوی راستم به شدت درد میکرد و موقع راه افتن اذیتم میکرد
قفسه سینم هم گاهی تیر میکشید
جلوی آینه قدی حولمو درآوردم و به تن برهنم خیره شدم
زیر چشمام قد یه انگشت گود افتاده بود...گونم کبود و لبم پاره...بیشتر از نصف بدنم پر از کبودی های بنفش بود
مخصوصا پهلوی راستم ک کبودی بزرگی داشت...باید یه چکاپ بدم
این رنگ و روی زرد و دردی ک توی کلیه راستم بود نشون از خبر های خوبی نمیداد
لباس پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم
کاش میتونستم بخوابم...تا ابد
با صدای زنگ در یهو از جا پریدم
عرق کرده بودم...کابوس اون شب رو دیده بودم
ساعت ۶ بعد از ظهر بود
با احتیاط و دست روی پهلوم پاشدم سمت آیفن و درو زدم
چند لحظه بعد چهره ی جدی دکتر هندرسون نمایان شد..تعجب کردم ..اون اینجا چیکار میکرد:
_س..سلام
اول از دیدن صورتم تعجب کرو و بعد به جای جواب سلام گفت:
_معلوم هست چند روزه کجایید؟؟..این چه سر و وضعیه؟..مث اینکه اوضاع پدرتون براتون اهمیتی نداره که سه روزه حتی یه زنگ نزدید از وضعیتش با خبر بشید
حالم خراب بود
اون هم داشت نمک میریخت رو زخمم
رفتم کنار تا بیاد داخل:
_لطفا بیاید داخل...اینجا آبرو دارم نمیخوام اینجا داد و فریاد راه بندازین
وقتی اومد تو درو بستم و گفتم:
_من..من..یه مشکلی برام پیش اومده بود..که نتونستم بیام بیمارستان
در کمال وقاحت پرسید:
_چه مشکلی داشتید ک حتی نمیتونستید زنگ بزنید؟؟
گلوم خشک شده بود
عرق سرد از کمرم سر میخورد...خواستم برم سمت آشپزخونه تا از زیر جواب دادن شونه خالی کنم که بازومو گرفت و کشید عقب کرد ..نمیدونم چیشد یهو زانو هام خم شد
اما قبل از اینکه بیهوش بشم پیچیده شدن بازویی رو دور کمرم حس کردم.
آروم چشمامو باز کردم
پهلوی راستم به شدت درد میکرد و موقع راه افتن اذیتم میکرد
قفسه سینم هم گاهی تیر میکشید
جلوی آینه قدی حولمو درآوردم و به تن برهنم خیره شدم
زیر چشمام قد یه انگشت گود افتاده بود...گونم کبود و لبم پاره...بیشتر از نصف بدنم پر از کبودی های بنفش بود
مخصوصا پهلوی راستم ک کبودی بزرگی داشت...باید یه چکاپ بدم
این رنگ و روی زرد و دردی ک توی کلیه راستم بود نشون از خبر های خوبی نمیداد
لباس پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم
کاش میتونستم بخوابم...تا ابد
با صدای زنگ در یهو از جا پریدم
عرق کرده بودم...کابوس اون شب رو دیده بودم
ساعت ۶ بعد از ظهر بود
با احتیاط و دست روی پهلوم پاشدم سمت آیفن و درو زدم
چند لحظه بعد چهره ی جدی دکتر هندرسون نمایان شد..تعجب کردم ..اون اینجا چیکار میکرد:
_س..سلام
اول از دیدن صورتم تعجب کرو و بعد به جای جواب سلام گفت:
_معلوم هست چند روزه کجایید؟؟..این چه سر و وضعیه؟..مث اینکه اوضاع پدرتون براتون اهمیتی نداره که سه روزه حتی یه زنگ نزدید از وضعیتش با خبر بشید
حالم خراب بود
اون هم داشت نمک میریخت رو زخمم
رفتم کنار تا بیاد داخل:
_لطفا بیاید داخل...اینجا آبرو دارم نمیخوام اینجا داد و فریاد راه بندازین
وقتی اومد تو درو بستم و گفتم:
_من..من..یه مشکلی برام پیش اومده بود..که نتونستم بیام بیمارستان
در کمال وقاحت پرسید:
_چه مشکلی داشتید ک حتی نمیتونستید زنگ بزنید؟؟
گلوم خشک شده بود
عرق سرد از کمرم سر میخورد...خواستم برم سمت آشپزخونه تا از زیر جواب دادن شونه خالی کنم که بازومو گرفت و کشید عقب کرد ..نمیدونم چیشد یهو زانو هام خم شد
اما قبل از اینکه بیهوش بشم پیچیده شدن بازویی رو دور کمرم حس کردم.
آروم چشمامو باز کردم
۱۷.۳k
۰۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.