درگیرِ مافیاها
پارت ۳۱
از زبان تهیونگ:
پاکتو تو دستم گرفتم و رفتم تو حیاط پیش نگهبانا گفتم کی اینو گذاشته اتاق من ؟
همشون حاشا کردن و گفتن نمیدونیم یه دفعه عصبی شدم و با مشت زدم تو صورت دوتاشون که نقش زمین شدن یقه کت اون یکیم گرفتم و تو صورتش داد زدم :
احمقا پس شماها برای چی اینجایین وقتی نمیدونین کی میاد و میره گم شین از جلو چشمام تا نکشتمتون اسلحه کمریمو در آوردم و گذاشتم رو شقیقه یکیشون گفتم برو دوربینای اتاقو چک کن شده دو روز بشینی فیلماشو نگاه کنی برام پیدا میکنی کسیو که این نامه رو گذاشته چشم رو هم نمیزاری تا نفهمیدی؛ برگشتم رو به همشون گفتم این موضوع بین من و شماها میمونه اگه کسی بفهمه نمیپرسم کی لو داده فقط همتونو با هم دفن میکنم که اونام از ترس اطاعت کردن...
از زبان ا/ت : تو اتاقم نشسته بودم که دیدم از تو حیاط سر و صدا میاد دویدم کنار پنجره دیدم تهیونگ با نگهبانای خودمون درگیر شده و داره میزنتشون سریع از اتاق بیرون رفتم و دویدم تا تو حیاط اما قبل اینکه برسم به تهیونگ اون سوار ماشینش شد و با سرعت زیادی از حیاط بیرون رفت خیلی نگران شدم آخه چی شد یه دفعه حالش خوب بود که ؛ رفتم پیش نگهباناپرسیدم تهیونگ کجارفت ؟ گفتن نمیدونیم هرچی میپرسیدم میگفتن نمیدونیم؛ برگشتم تو خونه گوشیمو آوردم بهش زنگ زدم ولی هرچی زنگ زدم جوابمو نداد داشتم از نگرانی سکته میکردم ...
از زبان تهیونگ: گوشیم کنارم بود تو ماشین که ا/ت زنگ زد هرچقدر بوق میخورد برنداشتم چون میدونستم الان ازم میپرسه که چی شده منم فعلا جون ندارم توضیح بدم اون نامه بهم شوک وارد کرده بود باید به خودم مسلط میشدم و طبیعی رفتار میکردم تا بتونم درست در موردش فکر کنم وگرنه قطعا همه چیو خراب میکردم ...
دلم گرفته بود اگه جونگکوک اینجا بود تحمل اون شوک راحت تر بود چون اون نامه یه درد مشترک برای ما بود که فقط خودمون حسش میکردیم اما حالا که اینجا نیست تا از چیزی مطمئن نشدم نمیزارم بفهمه نباید این شک و تردید که به جون من افتاده اونم دیوونه کنه ...
رفتم به سمت جایی که پدر مادرمو خاک کردن دلم براشون تنگ شده بود خیلی وقته حتی پیش اونام نرفتم ولی از امروز دیگه بیخیالشون نمیشم این همه نادیده گرفتنو براشون جبران میکنم ...
دیگه شب شده بود که برگشتم عمارت انقد سر و وضعم داغون و آشفته بود که ا/ت تا منو دید دوید سمتم گفت تهیونگ چی شده چته برای چی انقد پریشونی؟
تهیونگ: چیزی نپرس خواهش میکنم
ا/ت : ولی تحمل ندارم اینجوری ببینمت
تهیونگ: میشه فقط پیشم باشی ؟ بمونی پیشم بشرطی که چیزی نپرسی فقط بغلم کنی
ا/ت : اگه تو اینجوری میخوای باشه هرچی تو بگی
تهیونگ: پس بیا بریم
ا/ت: کجا بریم؟
شرط: ۵۰لایک
از زبان تهیونگ:
پاکتو تو دستم گرفتم و رفتم تو حیاط پیش نگهبانا گفتم کی اینو گذاشته اتاق من ؟
همشون حاشا کردن و گفتن نمیدونیم یه دفعه عصبی شدم و با مشت زدم تو صورت دوتاشون که نقش زمین شدن یقه کت اون یکیم گرفتم و تو صورتش داد زدم :
احمقا پس شماها برای چی اینجایین وقتی نمیدونین کی میاد و میره گم شین از جلو چشمام تا نکشتمتون اسلحه کمریمو در آوردم و گذاشتم رو شقیقه یکیشون گفتم برو دوربینای اتاقو چک کن شده دو روز بشینی فیلماشو نگاه کنی برام پیدا میکنی کسیو که این نامه رو گذاشته چشم رو هم نمیزاری تا نفهمیدی؛ برگشتم رو به همشون گفتم این موضوع بین من و شماها میمونه اگه کسی بفهمه نمیپرسم کی لو داده فقط همتونو با هم دفن میکنم که اونام از ترس اطاعت کردن...
از زبان ا/ت : تو اتاقم نشسته بودم که دیدم از تو حیاط سر و صدا میاد دویدم کنار پنجره دیدم تهیونگ با نگهبانای خودمون درگیر شده و داره میزنتشون سریع از اتاق بیرون رفتم و دویدم تا تو حیاط اما قبل اینکه برسم به تهیونگ اون سوار ماشینش شد و با سرعت زیادی از حیاط بیرون رفت خیلی نگران شدم آخه چی شد یه دفعه حالش خوب بود که ؛ رفتم پیش نگهباناپرسیدم تهیونگ کجارفت ؟ گفتن نمیدونیم هرچی میپرسیدم میگفتن نمیدونیم؛ برگشتم تو خونه گوشیمو آوردم بهش زنگ زدم ولی هرچی زنگ زدم جوابمو نداد داشتم از نگرانی سکته میکردم ...
از زبان تهیونگ: گوشیم کنارم بود تو ماشین که ا/ت زنگ زد هرچقدر بوق میخورد برنداشتم چون میدونستم الان ازم میپرسه که چی شده منم فعلا جون ندارم توضیح بدم اون نامه بهم شوک وارد کرده بود باید به خودم مسلط میشدم و طبیعی رفتار میکردم تا بتونم درست در موردش فکر کنم وگرنه قطعا همه چیو خراب میکردم ...
دلم گرفته بود اگه جونگکوک اینجا بود تحمل اون شوک راحت تر بود چون اون نامه یه درد مشترک برای ما بود که فقط خودمون حسش میکردیم اما حالا که اینجا نیست تا از چیزی مطمئن نشدم نمیزارم بفهمه نباید این شک و تردید که به جون من افتاده اونم دیوونه کنه ...
رفتم به سمت جایی که پدر مادرمو خاک کردن دلم براشون تنگ شده بود خیلی وقته حتی پیش اونام نرفتم ولی از امروز دیگه بیخیالشون نمیشم این همه نادیده گرفتنو براشون جبران میکنم ...
دیگه شب شده بود که برگشتم عمارت انقد سر و وضعم داغون و آشفته بود که ا/ت تا منو دید دوید سمتم گفت تهیونگ چی شده چته برای چی انقد پریشونی؟
تهیونگ: چیزی نپرس خواهش میکنم
ا/ت : ولی تحمل ندارم اینجوری ببینمت
تهیونگ: میشه فقط پیشم باشی ؟ بمونی پیشم بشرطی که چیزی نپرسی فقط بغلم کنی
ا/ت : اگه تو اینجوری میخوای باشه هرچی تو بگی
تهیونگ: پس بیا بریم
ا/ت: کجا بریم؟
شرط: ۵۰لایک
۲۰.۶k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.