سرگیجه
پارت۲
هیونجین به بقیه گفت برن بیرون و همه رفتن برام عجیب بود خواستم برم که گفت
-تو نه حوصلم سر رفته و یه سرگرمی میخوام
چی؟
-هیشششش چیزی نگو
با لحن کیوت و خشمگینی گفتم برو بابا
خواستم هلش بدم که دستامو گرفت...
ویو هیونجین
هه فکر کردی به همین آسونی هاست دستاشو گرفتم و به سمتش حرکت کردم که خورد به دیوار دستاشو بالاس سرش قفل کردم خواستم لب..امو بزارم رو ل..باش که معلم در رو باز کرد
معلم:آقای هوانگ بشینید سر جاتون
اعصابم خورد شد
ویو ا'ت
معلم نجاتم داد مگرنه.... دستامو ول کرد نشست سر جاش نمیدونم چرا وقتی زندیکم شد سرگیجه ی عجیبی داشتم بیخیال شدم و نشستم بقیه هم اومدن معلم شروع کرد درس دادن بعد چند مین سرم تیر کشید و از هوش رفتم
ویو هیونجین
تک نگاهی به ا'ت انداختم تکونش دادم بیدار نشد
-ا'ت ا'ت ببخشید خانم معلم ولی ا'ت بیدار نمیشه
معلم:هوانگ ا'ت بیدار شو
دستشو گرفتم دنبال نبضش گشتم
-ا'ت نبض نداره
براید استایل بقلش کردم از کلاس بردمش بیرون
سوار ماشینم کردم فقط گاز می دادم ولی یه لحظه با خودم گفتم من دارم چیکار میکنم منی که همیشه یه قا..تل بودم الام دارم به یه کی کمک میکنم؟
به بیمارستان رسیدم
-سریع دکتر رو بیارید
بعد اینکه ا'ت رو بردن یه نفر از پرستارا گفت پرستار&
&ببخشید آقا شما چه نسبتی با خانم هوانگ دارید؟
-من ..من..دوست پسرشم
&باشه ممنون که مارو در جریان گذاشتی....
-بدون اینکه حرفش تموم شه گفتم:ا'ت خوبه؟
&آره وقت به خاطر دارو هایی که مصرف میکنن اینجوری شدن
-چه دارویی؟
&مگه نمی دونید داروی ضد افسردگی
- آ باشه ممنون فقط وقتی حالش خوب شد خبرم کنید
&چشم
-*یه لحظه وایستا من الان نگران یه آدم بودم؟*
اونم کسی که نمیشناختمش به چهرش فکر کردن به چشاش من من عاشق شده بودم با کوچیک ترین نگاهش.....
شرایت پارت بعدی:۵لایک
ببخشید کم یا بد شد
هیونجین به بقیه گفت برن بیرون و همه رفتن برام عجیب بود خواستم برم که گفت
-تو نه حوصلم سر رفته و یه سرگرمی میخوام
چی؟
-هیشششش چیزی نگو
با لحن کیوت و خشمگینی گفتم برو بابا
خواستم هلش بدم که دستامو گرفت...
ویو هیونجین
هه فکر کردی به همین آسونی هاست دستاشو گرفتم و به سمتش حرکت کردم که خورد به دیوار دستاشو بالاس سرش قفل کردم خواستم لب..امو بزارم رو ل..باش که معلم در رو باز کرد
معلم:آقای هوانگ بشینید سر جاتون
اعصابم خورد شد
ویو ا'ت
معلم نجاتم داد مگرنه.... دستامو ول کرد نشست سر جاش نمیدونم چرا وقتی زندیکم شد سرگیجه ی عجیبی داشتم بیخیال شدم و نشستم بقیه هم اومدن معلم شروع کرد درس دادن بعد چند مین سرم تیر کشید و از هوش رفتم
ویو هیونجین
تک نگاهی به ا'ت انداختم تکونش دادم بیدار نشد
-ا'ت ا'ت ببخشید خانم معلم ولی ا'ت بیدار نمیشه
معلم:هوانگ ا'ت بیدار شو
دستشو گرفتم دنبال نبضش گشتم
-ا'ت نبض نداره
براید استایل بقلش کردم از کلاس بردمش بیرون
سوار ماشینم کردم فقط گاز می دادم ولی یه لحظه با خودم گفتم من دارم چیکار میکنم منی که همیشه یه قا..تل بودم الام دارم به یه کی کمک میکنم؟
به بیمارستان رسیدم
-سریع دکتر رو بیارید
بعد اینکه ا'ت رو بردن یه نفر از پرستارا گفت پرستار&
&ببخشید آقا شما چه نسبتی با خانم هوانگ دارید؟
-من ..من..دوست پسرشم
&باشه ممنون که مارو در جریان گذاشتی....
-بدون اینکه حرفش تموم شه گفتم:ا'ت خوبه؟
&آره وقت به خاطر دارو هایی که مصرف میکنن اینجوری شدن
-چه دارویی؟
&مگه نمی دونید داروی ضد افسردگی
- آ باشه ممنون فقط وقتی حالش خوب شد خبرم کنید
&چشم
-*یه لحظه وایستا من الان نگران یه آدم بودم؟*
اونم کسی که نمیشناختمش به چهرش فکر کردن به چشاش من من عاشق شده بودم با کوچیک ترین نگاهش.....
شرایت پارت بعدی:۵لایک
ببخشید کم یا بد شد
۴۵۰
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.