✞رمان انتقام✞ پارت 14
•انتقام•
اتوسا: هر چی داره فقط میدونم دیانا داره میترکه از حسودی...
ارسلان: ویدیو رو با هزار بدبختی گرفتیم از اونجایی ک همش بد در میومد مجبور شدیم چندین بار تکرار کنیم...
خب منم ی ویدیو میخوام...
امیر: خب موضوع چیه....
ارسلان: عاشقانس ویدیو رو به امیر نشون دادم
امیر: لاشی(تیکه کلام امیر🙂😂☝🏻)تو تا دو دقیقه پیش داشتی خودتو میکشتی ک مهدیه رو بغل نکنی الان میخوای سر دیانارو بوس کنی؟
ارسلان: برو بابا...دیانا پایه ای بگیریم؟
دیانا: اره بگیریم..
اتوسا: چه زود وا داد
امیر: هفته دیگه به خدا عروسیشونه
ارسلان: امیر چرت و پرت نگو بیا این گوشه ویدیو وایسا اتوسا توام فیلم بگیر
دیانا: وقتی داشتن ویدیو رو میگرفتن رسید به جایی ک باید بغلم میکرد چون اسلو میشد زیاد نیاز نبود تو بغلش بمونم ولی حتی وقتی ویدیو هم تموم شد همونجوری مونده بودیم خودمم دوست نداشتم از بغلش بیام بیرون ولی باید به خودم میومد به خودم اومدم از بغلش اومدم بیرون....
~پایان فلش بک~
ارسلان: رسیدم به اون پارک خیره به اون نیمکت کل خاطراتمون مرور شد تو سرم
چی شده ک دو ساله درگیرتم؟
ولی حتی تو نمیدونی ک چقد دوست دارم
__
دیانا: از رفتار ارسلان تعجب کرده بودم چرا انقدر حساس بازی در میورد شایدم من اشتباه کردم ک جلوش اینجوری گفتم...
مهراب: دیانا نگاه کن پسر مردم و قلبشو شکوندی خجالت بکش دیگ
دیانا: مهراب ببند دهنتو بهش زنگ بزن ببین کجا رفت....
مهراب: چرا خودت بهش زنگ نمیزنی؟
دیانا: مهراب اعصاب ندارم اعصبانیتمو سر تو خالی میکنما...
همون موقع صدای زنگ گوشیم بلند شد با اسمی ک دیدم لبخند روی لبم اومد...
اتوسا: هر چی داره فقط میدونم دیانا داره میترکه از حسودی...
ارسلان: ویدیو رو با هزار بدبختی گرفتیم از اونجایی ک همش بد در میومد مجبور شدیم چندین بار تکرار کنیم...
خب منم ی ویدیو میخوام...
امیر: خب موضوع چیه....
ارسلان: عاشقانس ویدیو رو به امیر نشون دادم
امیر: لاشی(تیکه کلام امیر🙂😂☝🏻)تو تا دو دقیقه پیش داشتی خودتو میکشتی ک مهدیه رو بغل نکنی الان میخوای سر دیانارو بوس کنی؟
ارسلان: برو بابا...دیانا پایه ای بگیریم؟
دیانا: اره بگیریم..
اتوسا: چه زود وا داد
امیر: هفته دیگه به خدا عروسیشونه
ارسلان: امیر چرت و پرت نگو بیا این گوشه ویدیو وایسا اتوسا توام فیلم بگیر
دیانا: وقتی داشتن ویدیو رو میگرفتن رسید به جایی ک باید بغلم میکرد چون اسلو میشد زیاد نیاز نبود تو بغلش بمونم ولی حتی وقتی ویدیو هم تموم شد همونجوری مونده بودیم خودمم دوست نداشتم از بغلش بیام بیرون ولی باید به خودم میومد به خودم اومدم از بغلش اومدم بیرون....
~پایان فلش بک~
ارسلان: رسیدم به اون پارک خیره به اون نیمکت کل خاطراتمون مرور شد تو سرم
چی شده ک دو ساله درگیرتم؟
ولی حتی تو نمیدونی ک چقد دوست دارم
__
دیانا: از رفتار ارسلان تعجب کرده بودم چرا انقدر حساس بازی در میورد شایدم من اشتباه کردم ک جلوش اینجوری گفتم...
مهراب: دیانا نگاه کن پسر مردم و قلبشو شکوندی خجالت بکش دیگ
دیانا: مهراب ببند دهنتو بهش زنگ بزن ببین کجا رفت....
مهراب: چرا خودت بهش زنگ نمیزنی؟
دیانا: مهراب اعصاب ندارم اعصبانیتمو سر تو خالی میکنما...
همون موقع صدای زنگ گوشیم بلند شد با اسمی ک دیدم لبخند روی لبم اومد...
۲۲.۹k
۱۱ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.