سناریو درخواستی "مسابقه ی بسکتبال "
اسم من ا.تس، ۱۶ سالن و میرم کلاس بسکتبال پس فردا مسابقه دارم..عو یادم رفت بگم کخ من با هفت نفر زندگی میکنم این هفت نفر دوست های صمیمی من هستن از ۲ سالگی باهم دیگه بزرگ شدیم خانوادمون همدیگه رو میشناسن. انگاری باهم خواهر برادریم...توی کلاس بسکتبال فقط من خیلی حرفیم..من از ۱۰ سالگی شروع کردم به رفتن بسکتبال اینم به زور شوگا و جین و جیمین بود. تا الان پنج تا مدال طلایی بسکتبال گرفتم:)
نامجون: ا.ت گفتی کی مسابقه داری؟
ا.ت: پس فردا چطور؟
جیمین: خوب ما باید حسابی تا پس فردا مراقبت باشیم.تو مثل خواهرمونی.
توی کلاس یه پسره به نام چیم هست که هی با دوستاش من رو اذیت میکنن..سال پیش با دوستاش به خاطر اینکه برنده شدم من رو زدم نمیدونیت که چهطوری رفتم خونه خودم رو توی اتاقم حبس کرده بودم و همه نگرانم شده بودن:(..فردای اون روز..داشتم لباسام رو عوض میکردم که یهو یکی در کمدم رو بست کم مونده بود که انگشتام قطع شن. برگشتم چیم. بود
چیم: من کاریت ندارم فقط باید فردا ببازی ...وگرنه
ا.ت: وگرنه چی...میکشی منو
چیم یه چاقوی جیبی داشت اون رو گذاشت روی گردنم قلبم داشت با سرعت ۲۰۰۰ میزد
چیم: وگرنه تیکه بزرگت گوشتع..بعد یه خراش کوچیک با اون چاقو روی گردنم گذاشت...وقتی که رفتم خونه همه از مسابقه میگفتن من خییلی سعی میکردم که طبیعی باشم...ولی..خودتون بهتر میدونید.
جین: شام امشب سالاده چون فردا یه قهرمان داریم..فردای اون روز
همه چیز خیلی خوب داشت پیش میرفت. برای استراحت رفتم توی رخت کن بعد دوستم اومد گفت که یه پسره جلوی در منتظرته .رفتم جلوی در یهو یکی دستش رو گذاشت روی دهنم بعد برد من رو توی دستشویی ..چیم بود دوباره اون چاقو رو گذاشت گردنم
چیم : ببین اگر یه گل دیگه بزنی من میدونم و تو..مسابقه تموم شد نفر دوم شدم و مدال نقره گرفتم وقتی رفتم خونه هیچکدومشون دعوام نکردن
جیهوپ: اصلا اشکالی نداره ..تو همیشه طلا گرفتی
نامجون: تو تمام سعیت رو کردی
جین: آفرین بهت افتخار میکنم
کوک: تو عالی بودی
جیمین: مایه ی افتخار مایی تو
تهیونگ: من و یونتان و همه بهت افتخار میکنیم
شوگا اومد سرش رو ببوسه که زخم های گردنش رو دید.
شوگا: ا.ت ..ای...این چیه؟..کی توو اذیت کرده
ا.ت بغض کرد و سرش رو گرفت پایین همه تعجب کرده بودن
ا.ت: هی..هیچی نیس
جیهوپ با فریاد:یعنی چی ...بگو چی شده...ا،ت همه چیز رو گفت
جین: باید بریم دم در خونشون.بعد من رو ساعت نه بردن دم در خونشون.وقتی رفتیم بالت چیم وقتی مارو دید حسابی ترسید.پدر چیم نزدیک شد: میتونم کمکتون کنم آقایون.
تهیونگ: حتما آقای..
بابای چیم: آقای آساکی هستم
جیمین دستم رو گرفت و برد من رو جلو
جیمین : آقای آساکی پسرتون دختر مارو تپامروز و دیروز با چاقو ی جیبی تحدید کرده که باد
ید ببازه.
آقای آساکی: چ...چی امکان نداره..بعد جین گردنم رو نشون داد.
جین: چرا ...ببینید...آقای آساکی حسابی از دست چیم عصبانی شد و بعد رفتن ما صدای دعوا بلند شد
تموم ...امید وارم که خوشت بیاد
نامجون: ا.ت گفتی کی مسابقه داری؟
ا.ت: پس فردا چطور؟
جیمین: خوب ما باید حسابی تا پس فردا مراقبت باشیم.تو مثل خواهرمونی.
توی کلاس یه پسره به نام چیم هست که هی با دوستاش من رو اذیت میکنن..سال پیش با دوستاش به خاطر اینکه برنده شدم من رو زدم نمیدونیت که چهطوری رفتم خونه خودم رو توی اتاقم حبس کرده بودم و همه نگرانم شده بودن:(..فردای اون روز..داشتم لباسام رو عوض میکردم که یهو یکی در کمدم رو بست کم مونده بود که انگشتام قطع شن. برگشتم چیم. بود
چیم: من کاریت ندارم فقط باید فردا ببازی ...وگرنه
ا.ت: وگرنه چی...میکشی منو
چیم یه چاقوی جیبی داشت اون رو گذاشت روی گردنم قلبم داشت با سرعت ۲۰۰۰ میزد
چیم: وگرنه تیکه بزرگت گوشتع..بعد یه خراش کوچیک با اون چاقو روی گردنم گذاشت...وقتی که رفتم خونه همه از مسابقه میگفتن من خییلی سعی میکردم که طبیعی باشم...ولی..خودتون بهتر میدونید.
جین: شام امشب سالاده چون فردا یه قهرمان داریم..فردای اون روز
همه چیز خیلی خوب داشت پیش میرفت. برای استراحت رفتم توی رخت کن بعد دوستم اومد گفت که یه پسره جلوی در منتظرته .رفتم جلوی در یهو یکی دستش رو گذاشت روی دهنم بعد برد من رو توی دستشویی ..چیم بود دوباره اون چاقو رو گذاشت گردنم
چیم : ببین اگر یه گل دیگه بزنی من میدونم و تو..مسابقه تموم شد نفر دوم شدم و مدال نقره گرفتم وقتی رفتم خونه هیچکدومشون دعوام نکردن
جیهوپ: اصلا اشکالی نداره ..تو همیشه طلا گرفتی
نامجون: تو تمام سعیت رو کردی
جین: آفرین بهت افتخار میکنم
کوک: تو عالی بودی
جیمین: مایه ی افتخار مایی تو
تهیونگ: من و یونتان و همه بهت افتخار میکنیم
شوگا اومد سرش رو ببوسه که زخم های گردنش رو دید.
شوگا: ا.ت ..ای...این چیه؟..کی توو اذیت کرده
ا.ت بغض کرد و سرش رو گرفت پایین همه تعجب کرده بودن
ا.ت: هی..هیچی نیس
جیهوپ با فریاد:یعنی چی ...بگو چی شده...ا،ت همه چیز رو گفت
جین: باید بریم دم در خونشون.بعد من رو ساعت نه بردن دم در خونشون.وقتی رفتیم بالت چیم وقتی مارو دید حسابی ترسید.پدر چیم نزدیک شد: میتونم کمکتون کنم آقایون.
تهیونگ: حتما آقای..
بابای چیم: آقای آساکی هستم
جیمین دستم رو گرفت و برد من رو جلو
جیمین : آقای آساکی پسرتون دختر مارو تپامروز و دیروز با چاقو ی جیبی تحدید کرده که باد
ید ببازه.
آقای آساکی: چ...چی امکان نداره..بعد جین گردنم رو نشون داد.
جین: چرا ...ببینید...آقای آساکی حسابی از دست چیم عصبانی شد و بعد رفتن ما صدای دعوا بلند شد
تموم ...امید وارم که خوشت بیاد
۳.۴k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.