☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_⁸ঔৣ͡ ͜
بزار برم پایین رفتم پایین همه رو میز بودن
ات: ببخشید دیر کردم
+اشکالی نداره بشین
ات: چشم
+بچه ها چیزی که میگم برای شما هست
ات و جونگکوک: برای ما
+آره
ات و جونگکوک: چی هست
+میفهمید
ات و جونگکوک: اوکی
+(خنده)
ات و جونگکوک: تو چرا هرچی من میگم تکرار میکنی
ات و جونگکوک: تکرار نکن
+(خنده)
ات: ایشش
شروع کردیم خوردن
10مین بعد
دیگه آخرای غذا بود که پدر برزگ شروع به حرف زدن کرد
+دیگه من پیر شدم خودتون میدونید پسرم و از اینجا کشوندم تا اینجا که یک موضوع و بگم اول از اینکه جونگکوک من پیر شدم پس باند و میدم تو و اینکه
جونگکوک و ات: اینکه؟
+شما باید باهم ازدواج کنید
ات:(جر خوردن)
جونگکوک: دوربین مخفی چیزیه(جر خوردن)
+خیر
جونگکوک: ها
ات: چی
+من می خوام قبل مردنم خوشبختی شما رو ببینم
جونگکوک: پدر بزرگ حالا ما اگه عاشق شدیم باشه خوشبختیمونم میبینین
+نخیر من می خوام که تو ات باهم ازدواج کنید و باهم دیگه باشید
ات: پدر بزرگ
+مخالفتی هست
ات و جونگکوک: بله
+چه مخالفتی
ات: من نمی خام با این ازدواج کنم
جونگکوک: حالا ما که قرار نیست ازدواج کنیم
+کی گفته ازدواج میکنید بچه دارم میشید
جپنگکوک: پدر بزرگ آخه ما همو دوست نداریم
ات: راست میگه خب
+کافیه.... اهمم کارا انجام شده و مهمون ها دعوت شدن فقط لباس مونده
ات و جونگکوک: چییی
+آره و اینکه حلقه هاتون مونده
ات: پدر بزرگگگگگ
جونگکوک: ای خداااا
☆͜͡part_⁸ঔৣ͡ ͜
بزار برم پایین رفتم پایین همه رو میز بودن
ات: ببخشید دیر کردم
+اشکالی نداره بشین
ات: چشم
+بچه ها چیزی که میگم برای شما هست
ات و جونگکوک: برای ما
+آره
ات و جونگکوک: چی هست
+میفهمید
ات و جونگکوک: اوکی
+(خنده)
ات و جونگکوک: تو چرا هرچی من میگم تکرار میکنی
ات و جونگکوک: تکرار نکن
+(خنده)
ات: ایشش
شروع کردیم خوردن
10مین بعد
دیگه آخرای غذا بود که پدر برزگ شروع به حرف زدن کرد
+دیگه من پیر شدم خودتون میدونید پسرم و از اینجا کشوندم تا اینجا که یک موضوع و بگم اول از اینکه جونگکوک من پیر شدم پس باند و میدم تو و اینکه
جونگکوک و ات: اینکه؟
+شما باید باهم ازدواج کنید
ات:(جر خوردن)
جونگکوک: دوربین مخفی چیزیه(جر خوردن)
+خیر
جونگکوک: ها
ات: چی
+من می خوام قبل مردنم خوشبختی شما رو ببینم
جونگکوک: پدر بزرگ حالا ما اگه عاشق شدیم باشه خوشبختیمونم میبینین
+نخیر من می خوام که تو ات باهم ازدواج کنید و باهم دیگه باشید
ات: پدر بزرگ
+مخالفتی هست
ات و جونگکوک: بله
+چه مخالفتی
ات: من نمی خام با این ازدواج کنم
جونگکوک: حالا ما که قرار نیست ازدواج کنیم
+کی گفته ازدواج میکنید بچه دارم میشید
جپنگکوک: پدر بزرگ آخه ما همو دوست نداریم
ات: راست میگه خب
+کافیه.... اهمم کارا انجام شده و مهمون ها دعوت شدن فقط لباس مونده
ات و جونگکوک: چییی
+آره و اینکه حلقه هاتون مونده
ات: پدر بزرگگگگگ
جونگکوک: ای خداااا
۹.۱k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.