(فراموش نشدنی)p.12
ا/ت*ویو
رفتیم داخل اشپزخونه و سه تایی شروع کردیم به غذا درست کردن
(45 دقیقه دیگه)
غذامون امادست
میز رو چیدیم و شروع کردیم به خوردن
ا/ت:راستی بقیع هستن
کوک:نه فقط جیهوپ و جیمین و نامجون و ما هستیم
ته:ا/ت میشه تعریف تنی که چیشده اگر میل داری به گفتن البته
ا/ت:چرا میگم
کوک:اخ جون
ا/ت:خانواده ی ما خیلی ثروت مند هستش ثروت بزرگی بابام داره ولی اون بامن بد رفتاری میکرد و من و تو اتاقم حبس میکرد و یه روز من خواستم فرار کنم و داداشم هم باهام اومد و اومدیم اینجا و یه واحد اپارتمان لوکس داخل همین سئول گرفتیم یه روز نشده بابام پیدامون کرد و داداشم رو برد ولی من فرار کردم
ته:چه چیزایی گذروندی
کوک:اه چرا اینشکلی شد باید تو و داداشت یه زندگی عالی داشتید تو سئول
(یه هفته بعد ساعت 5 بعد از ظهر)
ا/ت*ویو
امروز باید برم و به همه گفتم تو این مدت خیلی چیز ها رو با تهیونگ گذروندم
و دوست ندارم که برم ولی خیلی اینجا موندم همه بهم گفتن که بمون ولی دیگه میرم
با اعضا خداحافظی کردم و رفتم سوار تاکسی شدم
ته*ویو
اونجوری که فکرش رو میکردم نشد ا/ت رفت ولی من نمیخوام که بره
چون عاشقش شدم وقتی اون رفت دل منم باهاش رفت
هرچقدر سعی کردم جلوش رو بگیرم نتونستم
کوک*ویو
ا/ت دقیقا یه هفته موند و رفت ای کاش میموند
خیلی دلم گرفته نمیشه بهش گفت عشق ولی من یه جورایی تو همون مایع های
عشق دوسش دارم و بهش وابستم
رفتیم داخل اشپزخونه و سه تایی شروع کردیم به غذا درست کردن
(45 دقیقه دیگه)
غذامون امادست
میز رو چیدیم و شروع کردیم به خوردن
ا/ت:راستی بقیع هستن
کوک:نه فقط جیهوپ و جیمین و نامجون و ما هستیم
ته:ا/ت میشه تعریف تنی که چیشده اگر میل داری به گفتن البته
ا/ت:چرا میگم
کوک:اخ جون
ا/ت:خانواده ی ما خیلی ثروت مند هستش ثروت بزرگی بابام داره ولی اون بامن بد رفتاری میکرد و من و تو اتاقم حبس میکرد و یه روز من خواستم فرار کنم و داداشم هم باهام اومد و اومدیم اینجا و یه واحد اپارتمان لوکس داخل همین سئول گرفتیم یه روز نشده بابام پیدامون کرد و داداشم رو برد ولی من فرار کردم
ته:چه چیزایی گذروندی
کوک:اه چرا اینشکلی شد باید تو و داداشت یه زندگی عالی داشتید تو سئول
(یه هفته بعد ساعت 5 بعد از ظهر)
ا/ت*ویو
امروز باید برم و به همه گفتم تو این مدت خیلی چیز ها رو با تهیونگ گذروندم
و دوست ندارم که برم ولی خیلی اینجا موندم همه بهم گفتن که بمون ولی دیگه میرم
با اعضا خداحافظی کردم و رفتم سوار تاکسی شدم
ته*ویو
اونجوری که فکرش رو میکردم نشد ا/ت رفت ولی من نمیخوام که بره
چون عاشقش شدم وقتی اون رفت دل منم باهاش رفت
هرچقدر سعی کردم جلوش رو بگیرم نتونستم
کوک*ویو
ا/ت دقیقا یه هفته موند و رفت ای کاش میموند
خیلی دلم گرفته نمیشه بهش گفت عشق ولی من یه جورایی تو همون مایع های
عشق دوسش دارم و بهش وابستم
۴۰۳
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.