Part 48
Part 48
جیمین ویو:
وقتی ا.ت اون دوتا ظرف رو شست و دستکشاشو دراورد یایه حرکت بلندش کردم و انداختمش رو کولم و سمت اتاق راه افتادم
جیمین:ا.ت چرا ساکتی؟
ا.ت:من هرچی هم بگم باز تو کار خودت رو میکنی
جیمین:آفرین دختر خوب(خنده)
بعد دره اتاق رو باز کردم و ا.ت رو گذاشتم روی تخت لباسشو دراوردم و روی بدنش چند تا مارک گذاشتم و بعد لباس خودم رو دراوردم و(اسمات)
*صبح*
ا.ت ویو:
صبح با احساس نرمی روی لبام چشمام رو باز کردم دیدم جیمین داره نگام میکنه
جیمین:خوب خوابیدی؟
سر تکون دادم به معنی آره
جیمین:دیشب بهت خوشگذشت؟ (خنده شیطانی)
با مرور خاطرات دیشب خجالت کشیدم و پتو رو کشیدم روی خودم
جیمین:چقدر تو کیوتی
جیمین پتو رو زد کنار و منو به خودش چسبوند
جیمین:نظرت چیه امشب هم دو باره مرورش کنیم؟
و با حالت شیطانی نگام کرد
ا.ت:صبر کن اصن ببینم سالم هستم یا نه بعد بیا پیشنهاد بده
جیمین:اگه سالم هم نباشی باز من کاره خودمو میکنم
ا.ت:این که معلومه
و بعد ازش جدا شدم و از روی تخت بلند شدم میخواستم برم سمت حمام که زیر دلم بدجور تیر کشید همون جور که داخل خودم جمع شده بودم برگشتم سمت جیمین
ا.ت:دیدی چی شد؟ امشب نمیتونم در خدمت جنابعالی باشم
جیمین از رو تخت بلند شد و اومد سمتم و با یه حرکت منو بلند کرد و برد طرف حمام و منو گذاشت توی وان
جیمین:یعنی زره حمام کنید مثل روز اولتون میشین
ا.ت:ایششش باشه حالا میشه تشریف فرما بشید؟
جیمین:چشم سرورم
و جیمین از حمام رفت بیرون لباسی که تنم بود یا بهتره بگم یه تیشرت گشاد که مال جیمین بود رو در آوردم و وان رو آب کردم و خلاصه دوش گرفتم تموم شد و حالم بهتر از قبل بود حوله رو پیچیدم دور خودم و اومدم بیرون جیمین نبود لباسمو پوشیدم و رفتم پایین که دیدن جیمین داره صبحونه درست میکنه
ا.ت:چه عجبی بلاخره شما دست به یه کاری زدی
جیمین:
ادامه دارد
شرط:
نداریم چون این چند وقت نبودم گفتم که نزارم میبینید چه ادمین مهربونی دارید؟
جیمین ویو:
وقتی ا.ت اون دوتا ظرف رو شست و دستکشاشو دراورد یایه حرکت بلندش کردم و انداختمش رو کولم و سمت اتاق راه افتادم
جیمین:ا.ت چرا ساکتی؟
ا.ت:من هرچی هم بگم باز تو کار خودت رو میکنی
جیمین:آفرین دختر خوب(خنده)
بعد دره اتاق رو باز کردم و ا.ت رو گذاشتم روی تخت لباسشو دراوردم و روی بدنش چند تا مارک گذاشتم و بعد لباس خودم رو دراوردم و(اسمات)
*صبح*
ا.ت ویو:
صبح با احساس نرمی روی لبام چشمام رو باز کردم دیدم جیمین داره نگام میکنه
جیمین:خوب خوابیدی؟
سر تکون دادم به معنی آره
جیمین:دیشب بهت خوشگذشت؟ (خنده شیطانی)
با مرور خاطرات دیشب خجالت کشیدم و پتو رو کشیدم روی خودم
جیمین:چقدر تو کیوتی
جیمین پتو رو زد کنار و منو به خودش چسبوند
جیمین:نظرت چیه امشب هم دو باره مرورش کنیم؟
و با حالت شیطانی نگام کرد
ا.ت:صبر کن اصن ببینم سالم هستم یا نه بعد بیا پیشنهاد بده
جیمین:اگه سالم هم نباشی باز من کاره خودمو میکنم
ا.ت:این که معلومه
و بعد ازش جدا شدم و از روی تخت بلند شدم میخواستم برم سمت حمام که زیر دلم بدجور تیر کشید همون جور که داخل خودم جمع شده بودم برگشتم سمت جیمین
ا.ت:دیدی چی شد؟ امشب نمیتونم در خدمت جنابعالی باشم
جیمین از رو تخت بلند شد و اومد سمتم و با یه حرکت منو بلند کرد و برد طرف حمام و منو گذاشت توی وان
جیمین:یعنی زره حمام کنید مثل روز اولتون میشین
ا.ت:ایششش باشه حالا میشه تشریف فرما بشید؟
جیمین:چشم سرورم
و جیمین از حمام رفت بیرون لباسی که تنم بود یا بهتره بگم یه تیشرت گشاد که مال جیمین بود رو در آوردم و وان رو آب کردم و خلاصه دوش گرفتم تموم شد و حالم بهتر از قبل بود حوله رو پیچیدم دور خودم و اومدم بیرون جیمین نبود لباسمو پوشیدم و رفتم پایین که دیدن جیمین داره صبحونه درست میکنه
ا.ت:چه عجبی بلاخره شما دست به یه کاری زدی
جیمین:
ادامه دارد
شرط:
نداریم چون این چند وقت نبودم گفتم که نزارم میبینید چه ادمین مهربونی دارید؟
۹.۴k
۲۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.