فیک ازدواج اجباری پارت ۷
سلام بچه ها ببخشید نتونستن توی این چند وقت آپ کنم امتحان هام خیلی زیادبود بریم که ادامه بدیم 🥰🥰🥰
بعداز اینکه با ا.ت حرفم تموم شد دکتر اومد بالا سرش
دکتر = خانم مین ا.ت حالتون خوبه
ا.ت = خوبم فقد یکم سر گیجه دارم و حالت تهوع
دکتر = اینا عادیه بعداز عمل امید وارم که زودتر خوب بشید
یونگی = دکتر کی ا.ت مرخص میشه
دکتر = بعداز اینکه از سرش عکس برداری کردیم مرخص هستن
یونگی.= خیلی ممنون
بعداز تعظیم کوچیکی به دکتر دکتر از اتاق خارج شد و ده دقیقه بعداز دکتر ی پرستار اومد و ا.ت سروم آرامش بخش تزریق کرد و رفت یک ساعتی بود بیمارستان بودم دکتر اومد به همراه چندتا پرستا از سر ا.ت عکس برداری کردن و رفتن و منو ا.ت برگشتیم خونه
ا.ت رو آروم آروم به طرف خونه بردم و به طرف اتاق مشترکمون رفتم و ا.ت رو روی اون گذاشتم و خواستم برگردم پایین که ا.ت صدام کرد
ا.ت = یونگی میشه پیشم بمونی
با این حرف ا.ت جا خوردم برگشتم سمتش
یونگی = باشه فقد من برم پایین برات ی چیزی بیارم بخوری و استراحت کنی میدونی که دکتر گفته بود به خوردو خوراک برسی مگه نه
ا.ت = آره
بعداز اینکه حرفم با ا.ت تموم شد به طرف آشپز خونه راه افتادم و ی لیوان ورداشتم توش آب میوه ریختم و به همراه ی کیک و داروهاش که قبل خواب باید بخوره از آشپز خونه اومدم بیرون و به طرف اتاق رفتم که دیدم ا.ت سعی داره بلند شه سری سینی رو روی میز اتاق گذاشتم و به طرفش راه افتادم
یونگی = ا.ت تو حالت خوبنیست نباید به خودت فشار بیاری
ا.ت = میدونم یونگی اما میخوام برم دستشویی
یونگی = نمیتونی نگهش داری
ا.ت = نه
یونگی = باشه بیا کمکت کنم برو
یونگی دستم رو گرفت و به طرف دستشویی برد و من رو گذاشت داخل دستشویی و در رو بست خودش اومد بیرون
ا.ت= یونگی کارم تموم شد بیا کمکم
یونگی = باشه اومدم
رفتم ا.ت رو از دستشویی بیرون آوردم و به طرف تخت رفتم و ا.ت رو روش نشست و دراز کشید و دارو هاش رو خورد و خوابید میخواستم از اتاق بیام بیرون که دستم کشیده شد
ا.ت = یونگی میشه نری
چیزی نگفتم فقد اومدم کنارش خوابیدم روی تخت
خوب اینم فیک امروز امید وارم خوشتون بیاد
😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊
بعداز اینکه با ا.ت حرفم تموم شد دکتر اومد بالا سرش
دکتر = خانم مین ا.ت حالتون خوبه
ا.ت = خوبم فقد یکم سر گیجه دارم و حالت تهوع
دکتر = اینا عادیه بعداز عمل امید وارم که زودتر خوب بشید
یونگی = دکتر کی ا.ت مرخص میشه
دکتر = بعداز اینکه از سرش عکس برداری کردیم مرخص هستن
یونگی.= خیلی ممنون
بعداز تعظیم کوچیکی به دکتر دکتر از اتاق خارج شد و ده دقیقه بعداز دکتر ی پرستار اومد و ا.ت سروم آرامش بخش تزریق کرد و رفت یک ساعتی بود بیمارستان بودم دکتر اومد به همراه چندتا پرستا از سر ا.ت عکس برداری کردن و رفتن و منو ا.ت برگشتیم خونه
ا.ت رو آروم آروم به طرف خونه بردم و به طرف اتاق مشترکمون رفتم و ا.ت رو روی اون گذاشتم و خواستم برگردم پایین که ا.ت صدام کرد
ا.ت = یونگی میشه پیشم بمونی
با این حرف ا.ت جا خوردم برگشتم سمتش
یونگی = باشه فقد من برم پایین برات ی چیزی بیارم بخوری و استراحت کنی میدونی که دکتر گفته بود به خوردو خوراک برسی مگه نه
ا.ت = آره
بعداز اینکه حرفم با ا.ت تموم شد به طرف آشپز خونه راه افتادم و ی لیوان ورداشتم توش آب میوه ریختم و به همراه ی کیک و داروهاش که قبل خواب باید بخوره از آشپز خونه اومدم بیرون و به طرف اتاق رفتم که دیدم ا.ت سعی داره بلند شه سری سینی رو روی میز اتاق گذاشتم و به طرفش راه افتادم
یونگی = ا.ت تو حالت خوبنیست نباید به خودت فشار بیاری
ا.ت = میدونم یونگی اما میخوام برم دستشویی
یونگی = نمیتونی نگهش داری
ا.ت = نه
یونگی = باشه بیا کمکت کنم برو
یونگی دستم رو گرفت و به طرف دستشویی برد و من رو گذاشت داخل دستشویی و در رو بست خودش اومد بیرون
ا.ت= یونگی کارم تموم شد بیا کمکم
یونگی = باشه اومدم
رفتم ا.ت رو از دستشویی بیرون آوردم و به طرف تخت رفتم و ا.ت رو روش نشست و دراز کشید و دارو هاش رو خورد و خوابید میخواستم از اتاق بیام بیرون که دستم کشیده شد
ا.ت = یونگی میشه نری
چیزی نگفتم فقد اومدم کنارش خوابیدم روی تخت
خوب اینم فیک امروز امید وارم خوشتون بیاد
😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊
۱۷.۹k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.