عشق تو کتابا
پارت۲۴
رفت بیرون رفتم جلو اینه سرم باند پیچی شده بود و سمت چپ پیشونیم قرمز بود که معلومه اون قسمت زخمی شده دوباره برگشتم سمت تخت سودی که اورده بود خوردم سینی برداشتم رفتم بیرون سرم هنوز گیج میرفت ولی نه نه زیاد رفتم از پله ها پایین و سینی گذاشتم توی اشپزخونه رفتم سمت مبل و نشستم چند دقیقه ای گذشت و به در و دیوار خیر میشدم و به تلویزیون خاموش زل زده بودم که صدای تهیونگ بلند شد
-چرا اینجایی؟
سرموبا شتاب به سمتش برگردوندم
باید کجا باشم؟
-اتاقت
ببخشید دفعه دیگه اجازه میپرسم
-تو نمیخوای ادم بشی ؟
فرشته ها ادم نمیشن
نفس کلافه ای کشید و اومد سمتم با تعجب بهش که بالا سرمم وایستاده بود نگاه کردم که انگار فهمید
-باند سرت باید عوض بشه
خودم عوض میکنم
-چجوری میخوای تنهایی عوض کنی
الان نگرانمی؟نکنه دوسم داری ؟
-خدافظ
با تعجب به رفتنش نگاه کردم بعد چند دقیقه بع خودم اومدم چرا اینجوری کرد این بچه حالش خوبه؟چشمم خورد به جعبه کمک های اولیه ای که گذاشته بود روی میز برش داشتم رفتم تو اتاقم که دیدم روی تخت نشسته و به زمین خیره شده با صدای در فهمید که یکی اومد تو چه عجب بلاخره فهمیدن رفتم جلوی میز و نشستم روبهروی اینه پانسمان شرمو به سختی باز کردم چشمم خورد به زخم اوووو از چیزی که فکر میکردم بدتره ۴،۵تایی بخیه خورده بود اومدم دوباره پانسمان کنم که دستم گرفته شد به دستش نگاه کردم وبعد با تعجب به خودش
-باید اول ضدعفونی بشه
خودم میدونم
-اره دیدم
بیخیال کل کل باهاش شدم و گذاشتم به کارش ادامه بده کارش که تموم شد رفت دوباره رو تخت نشست برگشتم سمتش
کی میخوای این اتاقو تخلیه کنی؟
-چرا بابد تخلیه کنم ؟
چونکه من اینجوری معذبم
-یادت که نرفته ما زن و شوهریم
یادت که نرفته ما رئیس و خدمتکاریم
چشماشو بست
-اگه میخوای خودت برو
اوکییی
-بری خونه ای که بیرون عمارته
یعنی چی
-یعنی همین یا اینجا یا اونجا
از لج اون
اوکی اونجارو انتخاب میکنم
-اوکی میتونی بری
باشع اینجوریم خیلی بهتره اینجوری کوک خیالش راحت تره
-دوسش داره
فکر کنم جواب دادم
سری تکون داد و دراز کشید رفتم سمت کمد تا وسایلم جمع کنم
-از فردا
یعنی چی
-یعنی از فردا میری اون خونه نه برق داره نه سیستم گرمایی اگه بخوای بمیری میتونب انشب بری
حرصی بهش نگاه کردم و از کارم دست کشیدم رفتم سرجای همیشگیم روی کناپه دراز کشیدم چشمام کم کم باز کردم به کنارم نگاه کردم تهیونگ کنار تخت وایستاده بود و داشت دکمه های پیرهنشو میبست بلندشدم که انگار توجه شد و برگشت
-...
رفت بیرون رفتم جلو اینه سرم باند پیچی شده بود و سمت چپ پیشونیم قرمز بود که معلومه اون قسمت زخمی شده دوباره برگشتم سمت تخت سودی که اورده بود خوردم سینی برداشتم رفتم بیرون سرم هنوز گیج میرفت ولی نه نه زیاد رفتم از پله ها پایین و سینی گذاشتم توی اشپزخونه رفتم سمت مبل و نشستم چند دقیقه ای گذشت و به در و دیوار خیر میشدم و به تلویزیون خاموش زل زده بودم که صدای تهیونگ بلند شد
-چرا اینجایی؟
سرموبا شتاب به سمتش برگردوندم
باید کجا باشم؟
-اتاقت
ببخشید دفعه دیگه اجازه میپرسم
-تو نمیخوای ادم بشی ؟
فرشته ها ادم نمیشن
نفس کلافه ای کشید و اومد سمتم با تعجب بهش که بالا سرمم وایستاده بود نگاه کردم که انگار فهمید
-باند سرت باید عوض بشه
خودم عوض میکنم
-چجوری میخوای تنهایی عوض کنی
الان نگرانمی؟نکنه دوسم داری ؟
-خدافظ
با تعجب به رفتنش نگاه کردم بعد چند دقیقه بع خودم اومدم چرا اینجوری کرد این بچه حالش خوبه؟چشمم خورد به جعبه کمک های اولیه ای که گذاشته بود روی میز برش داشتم رفتم تو اتاقم که دیدم روی تخت نشسته و به زمین خیره شده با صدای در فهمید که یکی اومد تو چه عجب بلاخره فهمیدن رفتم جلوی میز و نشستم روبهروی اینه پانسمان شرمو به سختی باز کردم چشمم خورد به زخم اوووو از چیزی که فکر میکردم بدتره ۴،۵تایی بخیه خورده بود اومدم دوباره پانسمان کنم که دستم گرفته شد به دستش نگاه کردم وبعد با تعجب به خودش
-باید اول ضدعفونی بشه
خودم میدونم
-اره دیدم
بیخیال کل کل باهاش شدم و گذاشتم به کارش ادامه بده کارش که تموم شد رفت دوباره رو تخت نشست برگشتم سمتش
کی میخوای این اتاقو تخلیه کنی؟
-چرا بابد تخلیه کنم ؟
چونکه من اینجوری معذبم
-یادت که نرفته ما زن و شوهریم
یادت که نرفته ما رئیس و خدمتکاریم
چشماشو بست
-اگه میخوای خودت برو
اوکییی
-بری خونه ای که بیرون عمارته
یعنی چی
-یعنی همین یا اینجا یا اونجا
از لج اون
اوکی اونجارو انتخاب میکنم
-اوکی میتونی بری
باشع اینجوریم خیلی بهتره اینجوری کوک خیالش راحت تره
-دوسش داره
فکر کنم جواب دادم
سری تکون داد و دراز کشید رفتم سمت کمد تا وسایلم جمع کنم
-از فردا
یعنی چی
-یعنی از فردا میری اون خونه نه برق داره نه سیستم گرمایی اگه بخوای بمیری میتونب انشب بری
حرصی بهش نگاه کردم و از کارم دست کشیدم رفتم سرجای همیشگیم روی کناپه دراز کشیدم چشمام کم کم باز کردم به کنارم نگاه کردم تهیونگ کنار تخت وایستاده بود و داشت دکمه های پیرهنشو میبست بلندشدم که انگار توجه شد و برگشت
-...
۷۵۹
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.