*فردای ان روز*
*فردای ان روز*
لونا قبل از اینکه حرکت کنه یه جعبه پیدا کرده بود نزوکو رو داخل اون گذاشت جعبه رو روی کولش انداختن به سمت عمارت رفت همینجوری که داشت حرکت می کرد تو راه به این فکر می کرد که اگر استاد منو ببینه چی تو دلش می گه همینجوری که غرق فکر بود دیگه رسیده بود به در عمارت که یهو چشماش به پسری که سانمی سرشو رو زمین گذاشت رو دید که وقتی پسر به لونا نگاه کرد به ارومی گفت خ.. خوا... هرر.. لونا چشماشو انگار خون گرفتن اون روی لونا دیگه بالا اومد و چشمانش مثل یک حیوان وحشی تیز شده بود.
*لونا فریاد کشید *
هی تو.... از روی اون پسر بلند شو مرتیکه احمق بی فکر
هاشیرای باد گفت : تو دیگه کدوم خری هستی
لونا حمله ور شد به سمت هاشیرا که یهو یه صدای اشنا گفت اروم باش فرزندم
لونا سر جاش سیخ شد و نگاهی به اونور کرد و استادش که توی سن کم جونشو نجات داد رو دید و اما..... به چشمای پسر خیره شد و روبه استاد گفت : من معذرت می خوام استاد و به به ارومی به سمت هاشیرای باد رفت دستشو گرفت و جوری فشار می داد که انگار می خواست دستشو بشکنه و بعد دستشو ول کرد پسرو از روی زمین بلند کرد و به سکویی که استادش اونجا واستاده بود بردتش
*می خواست در جعبه نزوکو رو باز کنه برای همین به یه جای سایه لازم داشت *
پسرو دستشو باز کرد و جعبه رو به اون داد
.....
این داستان ادامه دارد
«پارت 2»
لونا قبل از اینکه حرکت کنه یه جعبه پیدا کرده بود نزوکو رو داخل اون گذاشت جعبه رو روی کولش انداختن به سمت عمارت رفت همینجوری که داشت حرکت می کرد تو راه به این فکر می کرد که اگر استاد منو ببینه چی تو دلش می گه همینجوری که غرق فکر بود دیگه رسیده بود به در عمارت که یهو چشماش به پسری که سانمی سرشو رو زمین گذاشت رو دید که وقتی پسر به لونا نگاه کرد به ارومی گفت خ.. خوا... هرر.. لونا چشماشو انگار خون گرفتن اون روی لونا دیگه بالا اومد و چشمانش مثل یک حیوان وحشی تیز شده بود.
*لونا فریاد کشید *
هی تو.... از روی اون پسر بلند شو مرتیکه احمق بی فکر
هاشیرای باد گفت : تو دیگه کدوم خری هستی
لونا حمله ور شد به سمت هاشیرا که یهو یه صدای اشنا گفت اروم باش فرزندم
لونا سر جاش سیخ شد و نگاهی به اونور کرد و استادش که توی سن کم جونشو نجات داد رو دید و اما..... به چشمای پسر خیره شد و روبه استاد گفت : من معذرت می خوام استاد و به به ارومی به سمت هاشیرای باد رفت دستشو گرفت و جوری فشار می داد که انگار می خواست دستشو بشکنه و بعد دستشو ول کرد پسرو از روی زمین بلند کرد و به سکویی که استادش اونجا واستاده بود بردتش
*می خواست در جعبه نزوکو رو باز کنه برای همین به یه جای سایه لازم داشت *
پسرو دستشو باز کرد و جعبه رو به اون داد
.....
این داستان ادامه دارد
«پارت 2»
۸۶۴
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.