تک پارتی وی
رفتارای سرد تهیونگ رو مخم بودو
منشی تهیونگ همش بهش زنگ میزد و ازش میخاست زودتر بیاد ولی چرا؟
اصن به اون چه که تهیونگم کی میره سرکار مثلا تهیونگ رئیسشه بعد اون دستور میده!
داشتم لقمه آخر صبحانه میخوردم که با زنگی که دوباره گوشی تهیونگ خورد خودم گوشی جواب دادم:بفرمایید
منشی:با ددیم کار دارم
ات:اشتباه گرفتی هرزه!
منشی:ن خیر ددی کیمم اونجاست!
در حدی عصبانی بودم که اگه کسی کنارم بود زنده مونده تضمین نمیشد!
گوشیو به سمت دیوار پرت کردم که به ۷ قسمت تقسیم شد.
تهیونگ عصبانی از جاش بلند شد و اومد سمتم:چه غلطی کردیی؟
نمیدونی تمام اطلاعاتم تو اونه؟
با عصبانیت ادامه دادم!
ات:اون اون دختره هرزه کیه؟
ددی کیم ن؟!
تهیونگ:ات تو فقط زیادی حساسی!
اون فقط منشیمه!
ات:ولی اونن بهتت گفت ددی میفهمی؟ کی به رئیسشو اینطوری صدا میکنه؟
تهیونگ:بزا صدا کنه مهم نی!
ات:ولی رفتار تو هم با اون خوبه!
تهیونگ:اتت بس کن دیگه تو به من اعتماد نداری نه؟!
ات:به تو دارم به اون دختره ندارم نه ندارم!
تهیونگ:باشه باشه اصن نظرت چیه جدا شیم؟
با تعجب بهش نگاه کردم که ادامه داد:
تو هم میتونی بری با همونپسره که اون روز داشتی بغلش میکردی!
تازه فهمیدم چرا انقدر باهام بد رفتاری میکرد!
ات:تهیونگ اون دوستمه
تهیونگ:هه منم باور کردم
داد زدم:پسس نگو من بهه تووو اعتماد ندارمم خب؟
تو به من اعتماد.....
با سوزش گونم حرفم نصفه موند و سرمو پایین انداختم!
همون موقع بود که گوشیم زنگ خورد لی هیونگ بود!
تهیونگ:عه وا پس این پسره همونه که دوستته!
و نیشخند زد و خودش گوشی رو جواب داد!
روی زمین افتادم و به رفتارش فکر میکردم!
بعد از یه ربع حرف زدن با گوشی به سمتم اومد!
دستشو زیر چونمگذاشت و سرمو بالا اورد بغض توی چشماش قشنگ دیده میشد ک گفت:من....من بهت شک کردم....
با دیدن خونی که روی لبم بود حرفش نصفه موند:واقعا معذرت میخام خب؟
من نمیخاستم اینکارو کنم!
من هیچوقت رو بیبی دست بلند نمیکنم ببخشید خب ببخشید.
اصن اصن تو هم هر چقدر میخای منو بزن!
خنده آرومی کردمو بغلش کردم!
اونقدری دوسش داشتم که حتی اگه عذرخواهی هم نمیکرد من خودم میبخشیدمش!
سرشو روی سینمگذاشت و دستشو دور کمرم حلقه کرد.
ات:راستی
تهیونگ:جانم
ات:اون منشیت......
تهیونگ:اون منو دوست داره ولی من فقط برای توعم بیبی و تو هم برای من مگه نه؟
حرفشو با تکون دادن سرم تایید کردم و بوسه ریزی روی موهاش گذاشتم که بلند شدو دستمو گرفتوو به سمت اتاق خواب رفت و رو تخت خوابیدو گفت:بیا اینجا بیبی
امروز از کار خبری نیست!
خندیدم و به سمتش رفتمو خودمو توی بغلش جا دادم و اونم محکم بغلم کرد و در گوشم زمزمه کرد:عاشقتم بیب
ات:همچنین ددی!
تهیونگ:شیطون شدیا شب من میدونم و ت خندیدمو گفتم:حالا کو تا شب!
منشی تهیونگ همش بهش زنگ میزد و ازش میخاست زودتر بیاد ولی چرا؟
اصن به اون چه که تهیونگم کی میره سرکار مثلا تهیونگ رئیسشه بعد اون دستور میده!
داشتم لقمه آخر صبحانه میخوردم که با زنگی که دوباره گوشی تهیونگ خورد خودم گوشی جواب دادم:بفرمایید
منشی:با ددیم کار دارم
ات:اشتباه گرفتی هرزه!
منشی:ن خیر ددی کیمم اونجاست!
در حدی عصبانی بودم که اگه کسی کنارم بود زنده مونده تضمین نمیشد!
گوشیو به سمت دیوار پرت کردم که به ۷ قسمت تقسیم شد.
تهیونگ عصبانی از جاش بلند شد و اومد سمتم:چه غلطی کردیی؟
نمیدونی تمام اطلاعاتم تو اونه؟
با عصبانیت ادامه دادم!
ات:اون اون دختره هرزه کیه؟
ددی کیم ن؟!
تهیونگ:ات تو فقط زیادی حساسی!
اون فقط منشیمه!
ات:ولی اونن بهتت گفت ددی میفهمی؟ کی به رئیسشو اینطوری صدا میکنه؟
تهیونگ:بزا صدا کنه مهم نی!
ات:ولی رفتار تو هم با اون خوبه!
تهیونگ:اتت بس کن دیگه تو به من اعتماد نداری نه؟!
ات:به تو دارم به اون دختره ندارم نه ندارم!
تهیونگ:باشه باشه اصن نظرت چیه جدا شیم؟
با تعجب بهش نگاه کردم که ادامه داد:
تو هم میتونی بری با همونپسره که اون روز داشتی بغلش میکردی!
تازه فهمیدم چرا انقدر باهام بد رفتاری میکرد!
ات:تهیونگ اون دوستمه
تهیونگ:هه منم باور کردم
داد زدم:پسس نگو من بهه تووو اعتماد ندارمم خب؟
تو به من اعتماد.....
با سوزش گونم حرفم نصفه موند و سرمو پایین انداختم!
همون موقع بود که گوشیم زنگ خورد لی هیونگ بود!
تهیونگ:عه وا پس این پسره همونه که دوستته!
و نیشخند زد و خودش گوشی رو جواب داد!
روی زمین افتادم و به رفتارش فکر میکردم!
بعد از یه ربع حرف زدن با گوشی به سمتم اومد!
دستشو زیر چونمگذاشت و سرمو بالا اورد بغض توی چشماش قشنگ دیده میشد ک گفت:من....من بهت شک کردم....
با دیدن خونی که روی لبم بود حرفش نصفه موند:واقعا معذرت میخام خب؟
من نمیخاستم اینکارو کنم!
من هیچوقت رو بیبی دست بلند نمیکنم ببخشید خب ببخشید.
اصن اصن تو هم هر چقدر میخای منو بزن!
خنده آرومی کردمو بغلش کردم!
اونقدری دوسش داشتم که حتی اگه عذرخواهی هم نمیکرد من خودم میبخشیدمش!
سرشو روی سینمگذاشت و دستشو دور کمرم حلقه کرد.
ات:راستی
تهیونگ:جانم
ات:اون منشیت......
تهیونگ:اون منو دوست داره ولی من فقط برای توعم بیبی و تو هم برای من مگه نه؟
حرفشو با تکون دادن سرم تایید کردم و بوسه ریزی روی موهاش گذاشتم که بلند شدو دستمو گرفتوو به سمت اتاق خواب رفت و رو تخت خوابیدو گفت:بیا اینجا بیبی
امروز از کار خبری نیست!
خندیدم و به سمتش رفتمو خودمو توی بغلش جا دادم و اونم محکم بغلم کرد و در گوشم زمزمه کرد:عاشقتم بیب
ات:همچنین ددی!
تهیونگ:شیطون شدیا شب من میدونم و ت خندیدمو گفتم:حالا کو تا شب!
۴۹.۸k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.