Seven (part 8) ادامه
می لرزید ، نگران بود و قلبش تند تند می کوبید اما با درد !
تور روی صورتش را پایین کشید و وارد سالن شد .
سرش پایین بود ؛ چون می ترسید نیم نگاه به گرگ های گرسنه اوضاع را بدتر کند ؛ روی سن ایستاد
که جک شروع کرد
"أيها السادة، لقد اشتريتم العديد من الأشياء الجديدة، لكن هذه الفتاة تختلف عن أي شخص آخر؛ الجميع يعرفها على أنها آلهة البرية. شخص لديه عيون ياقوتية خضراء، ووجه جميل، وعذرية صحية"
*آقایون، تا حالا نوچه های زیادی خریدید ، اما این
دختر با همه فرق داره ؛ همه اونو به اسم الهه ی وحشی میشناسند . کسی که چشمای یاقوت رنگ سبزی داره و صورت زیبا ، و بکارت سالم*
از حرف های جک، تمام تنش از خجالت و اعصبانیت لرزید و مشتش سفت تر شد
"السعر يبدأ من مليون دولار..."
* شروع قیمت از یک میلیون دلار ...*
خواست ادامه حرفش را بگوید که صدای مرد مستی در گوش هر دو پیچید
" تور رو بردار صورتش رو ببینیم که میخوایم برای چی پول بدیم !"
مشت کرد، جلوی خودش را نگرفت و با قدم های بلند مشتی که از خشم بسته بود را در صورتش کوبید
همهمه ی بلندی آغاز شد اما پشیمان نبود
چشمشگردش گرد ، یک سری از مردان با نفرت و عده ی زیادی با حیرت به او نگاه میکردند
رسید به پسر جوانی که با لبخند گوشه ی دیوار به او خیره بود ... کمی دقت کرد ، آشنا بود !
مچ دستش اسیر شد ، برگشت سمت صاحب دست که سیلی وحشتناکی توی صورت لطیفش فرود آمد
نه آخی گفت نه جیغی کشید،فقط خندید !
می دانست با این هنر نمایی معامله های جک به هم خورده است و از این بابت بسیار شادمان بود
دستش را بیرون کشید و با قهقه سمت خروجی رفت
محکم به کسی برخورد اما خنده اش بیشتر شد
خنده ای از سر اعصبانیت و چاشنی کمی شادی
رو به پسری که حتی چهره اش دیده نمی شد در تاریکی گفت :
" دیدی چه بد شکست خوردند؟ نه ندیدی ، این همه مرد یه علف بچه رو نتونستن ساکت کنن"
از زیر تور بلند بلند می خندید اما با چیزی که شنید خنده در گلویش متوقف شد
" من میخرمش ، ۵۰ میلیون دلار!"
تیز برگشت ، انگار این پیروزی دوام زیادی نداشت
چهره اش در هم رفت ، مردی با موهای مشکی و رگه هایی از سفید که حدودا ۵۰_۵۵ سالی داشت
دوستان عزیز لطفاً خودتون تو کامنتا جر ندید
فیک رو روز های یکشنبه،سه شنبه و پنجشنبه آپ میکنم. باتشکر از صبر و شکیبایی شما دوست گرامی 🌱✨
تور روی صورتش را پایین کشید و وارد سالن شد .
سرش پایین بود ؛ چون می ترسید نیم نگاه به گرگ های گرسنه اوضاع را بدتر کند ؛ روی سن ایستاد
که جک شروع کرد
"أيها السادة، لقد اشتريتم العديد من الأشياء الجديدة، لكن هذه الفتاة تختلف عن أي شخص آخر؛ الجميع يعرفها على أنها آلهة البرية. شخص لديه عيون ياقوتية خضراء، ووجه جميل، وعذرية صحية"
*آقایون، تا حالا نوچه های زیادی خریدید ، اما این
دختر با همه فرق داره ؛ همه اونو به اسم الهه ی وحشی میشناسند . کسی که چشمای یاقوت رنگ سبزی داره و صورت زیبا ، و بکارت سالم*
از حرف های جک، تمام تنش از خجالت و اعصبانیت لرزید و مشتش سفت تر شد
"السعر يبدأ من مليون دولار..."
* شروع قیمت از یک میلیون دلار ...*
خواست ادامه حرفش را بگوید که صدای مرد مستی در گوش هر دو پیچید
" تور رو بردار صورتش رو ببینیم که میخوایم برای چی پول بدیم !"
مشت کرد، جلوی خودش را نگرفت و با قدم های بلند مشتی که از خشم بسته بود را در صورتش کوبید
همهمه ی بلندی آغاز شد اما پشیمان نبود
چشمشگردش گرد ، یک سری از مردان با نفرت و عده ی زیادی با حیرت به او نگاه میکردند
رسید به پسر جوانی که با لبخند گوشه ی دیوار به او خیره بود ... کمی دقت کرد ، آشنا بود !
مچ دستش اسیر شد ، برگشت سمت صاحب دست که سیلی وحشتناکی توی صورت لطیفش فرود آمد
نه آخی گفت نه جیغی کشید،فقط خندید !
می دانست با این هنر نمایی معامله های جک به هم خورده است و از این بابت بسیار شادمان بود
دستش را بیرون کشید و با قهقه سمت خروجی رفت
محکم به کسی برخورد اما خنده اش بیشتر شد
خنده ای از سر اعصبانیت و چاشنی کمی شادی
رو به پسری که حتی چهره اش دیده نمی شد در تاریکی گفت :
" دیدی چه بد شکست خوردند؟ نه ندیدی ، این همه مرد یه علف بچه رو نتونستن ساکت کنن"
از زیر تور بلند بلند می خندید اما با چیزی که شنید خنده در گلویش متوقف شد
" من میخرمش ، ۵۰ میلیون دلار!"
تیز برگشت ، انگار این پیروزی دوام زیادی نداشت
چهره اش در هم رفت ، مردی با موهای مشکی و رگه هایی از سفید که حدودا ۵۰_۵۵ سالی داشت
دوستان عزیز لطفاً خودتون تو کامنتا جر ندید
فیک رو روز های یکشنبه،سه شنبه و پنجشنبه آپ میکنم. باتشکر از صبر و شکیبایی شما دوست گرامی 🌱✨
۱۵.۹k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.